فیک وقتی به اجبار خانوادت باهاش ازدواج کردی پارت۲
دختر اومد پیشم
^سلام تو دانشجوی جدید هستی
+سلام بله
واو دختر واقعن خوشگله
^خوب میخوای باهم بریم یه چیزی بخوریم
+ م..من
^ نه پس من 😄 خوشم اومده ازت میخوام باهات آشنا شم
با مینا رفتیم رستوران کافه رو میز نشستیم
^خوب اسمم میناست اسم تو
+منم ات هستم
واو حتا رو دختره هم کراش زدم
داشتیم با مینا صحبت میکردیم که گوشیش زنگ خورد
^ یک لحظه
مکالمه مینا
^الو
*الو بیبی داری چکار میکنی
^با دوستم اومدم رستوران
*میگم دم در نگاه یه دقیقه
مینا یه نگاه انداخت به درو
^تهیونگگگ ( رفت پرید بغلش)
*از سوپرایزم خوشت اومد
^ معلومه
اتمام مکالمه
ات : داشتن حرف میزدن که مینا به در نگاه کرد با تعجب نگاه کردم دیدم دوست پسرشه
اسمش تهیونگ بود خوشبحالش هی ولی هنگ کردم یکدفعه به خودم اومدم که مینا اومد سمتم ات این دوست پسرمه تهیونگ اولش یکم تعجب کردم که غذای که تو دهنم بود پرید گلوم تو دلم گفتم واقعن خنگی دختر
+سلام ( همش تعزین میکرد)( بچه املام زیاد خوب نیس برای همین بعضیارو اشتباه مینویسم)
_سلام پس تو اون دوست مینای که همش درباره ات میگفت
+ م..من
مینا: آره تو
+ تعجب کردم خوشگل ترین دختر دانشگاه رو من کراش زده
_ من تهیونگم دوست پسر مینا
+ خوشبختم منم ات هستم
_ مینا میگم میخوای بریم تا خونه برسونمت یا پیش دوستت میمونی
^ نه بریم خونه خستم ( مرگ مگه تهیونگ کلفتت خودت دوتا پاه داری 😅)
^ ات فعلان
+باشه فع..
مینا نزاشت که حرفمو تموم کنم پرید بغلم لوپم رو بوس کرد
خیلی شوکه شده بودم
^ات چه لوپ نریمی داری انگار موچی بود ( یاد جیمین افتادم هعی)
^ من دیگه برم باش
فلش بک
ات : هو بلخره رسیدم خونه رفتم حموم بعدز حموم لباسامو پوشیدم شب شده بود داشتم با سگم بازی میکردم که یک دفعه صدای زنگ در اومد رفتم با چیزی که دیدم تعجب کردم...
^سلام تو دانشجوی جدید هستی
+سلام بله
واو دختر واقعن خوشگله
^خوب میخوای باهم بریم یه چیزی بخوریم
+ م..من
^ نه پس من 😄 خوشم اومده ازت میخوام باهات آشنا شم
با مینا رفتیم رستوران کافه رو میز نشستیم
^خوب اسمم میناست اسم تو
+منم ات هستم
واو حتا رو دختره هم کراش زدم
داشتیم با مینا صحبت میکردیم که گوشیش زنگ خورد
^ یک لحظه
مکالمه مینا
^الو
*الو بیبی داری چکار میکنی
^با دوستم اومدم رستوران
*میگم دم در نگاه یه دقیقه
مینا یه نگاه انداخت به درو
^تهیونگگگ ( رفت پرید بغلش)
*از سوپرایزم خوشت اومد
^ معلومه
اتمام مکالمه
ات : داشتن حرف میزدن که مینا به در نگاه کرد با تعجب نگاه کردم دیدم دوست پسرشه
اسمش تهیونگ بود خوشبحالش هی ولی هنگ کردم یکدفعه به خودم اومدم که مینا اومد سمتم ات این دوست پسرمه تهیونگ اولش یکم تعجب کردم که غذای که تو دهنم بود پرید گلوم تو دلم گفتم واقعن خنگی دختر
+سلام ( همش تعزین میکرد)( بچه املام زیاد خوب نیس برای همین بعضیارو اشتباه مینویسم)
_سلام پس تو اون دوست مینای که همش درباره ات میگفت
+ م..من
مینا: آره تو
+ تعجب کردم خوشگل ترین دختر دانشگاه رو من کراش زده
_ من تهیونگم دوست پسر مینا
+ خوشبختم منم ات هستم
_ مینا میگم میخوای بریم تا خونه برسونمت یا پیش دوستت میمونی
^ نه بریم خونه خستم ( مرگ مگه تهیونگ کلفتت خودت دوتا پاه داری 😅)
^ ات فعلان
+باشه فع..
مینا نزاشت که حرفمو تموم کنم پرید بغلم لوپم رو بوس کرد
خیلی شوکه شده بودم
^ات چه لوپ نریمی داری انگار موچی بود ( یاد جیمین افتادم هعی)
^ من دیگه برم باش
فلش بک
ات : هو بلخره رسیدم خونه رفتم حموم بعدز حموم لباسامو پوشیدم شب شده بود داشتم با سگم بازی میکردم که یک دفعه صدای زنگ در اومد رفتم با چیزی که دیدم تعجب کردم...
۱۲.۳k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.