کپشن ;-D
#دلنوشته🌹
بغض داشت، ازون بغضای مردونه که بروز نمیداد، پشت میز مراجعین واستاده بود و منتظر جواب سوالش بود. همونطور که اعتبار دفترچه ی یکی از مریضا رو چک میکردم گفتم:
نیم ساعت دیگه نوبتتون میشه آقا.
مثل اکثر پسرا، قد بلندی داشت و یه پیراهن سورمه ای تنش بود که آستیناشو تا آرنج تا زده بود و رگای برجسته ی دستاش، هیکلشو مردونه تر نشون میداد. نفسشو داد بیرون و با صدای خش داری گفت:
فقط می خوام یه جواب آزمایش نشون بدم، نمیشه زودتر دکتر و ببینم؟
نگاهی به افراد منتظر توی سالن مطب انداختم. هیچکس حال و روز روبراهی نداشت. انگاری نفس همه پشت این ماسکای لعنتی گرفته بود. آروم گفتم:
- همه قبل شما منتظر بودن. من شرمندتون ولی کاری از دستم ساخته نیس. بازم جایی نرین تا اگه کسی دیر کرد شما رو بفرستم داخل.
سری تکون داد و سمت در خروجی حرکت کرد. روی سرامیکای کف سالن نشست و پشتشو به دیوار تکیه داد. ماسکشو کشید پایین و یه سیگار بین لباش گذاشت و با فندک روشنش کرد. خواستم بهش بگم آخه تو این محیط که نباید سیگار کشید. از جام بلند شدم که دیدم خودش، با پاش یه ذره از در سالنو نیمه باز گذاشت تا دود سیگارش داخل مطب نپیچه. نفسشو به سختی میداد بیرون. نیمرخ مردونه و ته ریش روی صورتشو، از همین فاصله هم می تونستم ببینم. سرشو به دیوار تکیه داد و چشماشو بست، اما با همون چشمای بسته ش، داد میزد خسته س و جون نداره. یهو یکی از خانومای توی مطب که بچه ی چند ماهه ش سر بغلش بود، با چشم به اون آقا اشاره کرد و رو به من گفت: خانوم، بهش بگو به دود سیگار حساسیم، تو این هاگیر واگیر کرونا، جلوی این همه آدمِ مریض که نباید سیگار کشید. ما به کنار، این طفل معصوما چه گناهی دارن.
سرم و تکون دادم و زیر لب گفتم: حق با شماست، چشم.
رو کردم به اون حاج خانوم و گفتم: مادر توی سیستم پوشش بیمه ای نداری، باید اعتبار بزنی
خودکار و گذاشتم لای سر رسید و از پشت میز اومدم بیرون. رفتم جلو و روبروش واستادم. آروم گفتم: ببخشین آقا...
چشماشو باز کرد و با نگاهی که درد ازش می بارید، بهم چشم دوخت. آروم تر گفتم:
اینجا جای مناسبی واسه کشیدن سیگار نیست، اونم با وضعیت الان!
یهو بی هوا سیگار و بین انگشتاش فشار داد و توی دستش له کرد. بی توجه به سوزش دستش گفت:
بهش قول داده بودم دیگه نکشم. ولی الان که نیست، چیکار میشه کرد خانوم پرستار؟
یه نگاه به روپوش سفیدم انداختم، مطمئنا با این حال براش مهم نبود که من یه دانشجوی حسابداری ام که برای تجربه ی کاری و اطلاعات اماری دکتر، پشت سیستم بیمه ی مطب نشستم، نه پرستار!
گفتم: به هر حال ممنون که مراعات حال مریضا رو میکنین!
بغض داشت، ازون بغضای مردونه که بروز نمیداد، پشت میز مراجعین واستاده بود و منتظر جواب سوالش بود. همونطور که اعتبار دفترچه ی یکی از مریضا رو چک میکردم گفتم:
نیم ساعت دیگه نوبتتون میشه آقا.
مثل اکثر پسرا، قد بلندی داشت و یه پیراهن سورمه ای تنش بود که آستیناشو تا آرنج تا زده بود و رگای برجسته ی دستاش، هیکلشو مردونه تر نشون میداد. نفسشو داد بیرون و با صدای خش داری گفت:
فقط می خوام یه جواب آزمایش نشون بدم، نمیشه زودتر دکتر و ببینم؟
نگاهی به افراد منتظر توی سالن مطب انداختم. هیچکس حال و روز روبراهی نداشت. انگاری نفس همه پشت این ماسکای لعنتی گرفته بود. آروم گفتم:
- همه قبل شما منتظر بودن. من شرمندتون ولی کاری از دستم ساخته نیس. بازم جایی نرین تا اگه کسی دیر کرد شما رو بفرستم داخل.
سری تکون داد و سمت در خروجی حرکت کرد. روی سرامیکای کف سالن نشست و پشتشو به دیوار تکیه داد. ماسکشو کشید پایین و یه سیگار بین لباش گذاشت و با فندک روشنش کرد. خواستم بهش بگم آخه تو این محیط که نباید سیگار کشید. از جام بلند شدم که دیدم خودش، با پاش یه ذره از در سالنو نیمه باز گذاشت تا دود سیگارش داخل مطب نپیچه. نفسشو به سختی میداد بیرون. نیمرخ مردونه و ته ریش روی صورتشو، از همین فاصله هم می تونستم ببینم. سرشو به دیوار تکیه داد و چشماشو بست، اما با همون چشمای بسته ش، داد میزد خسته س و جون نداره. یهو یکی از خانومای توی مطب که بچه ی چند ماهه ش سر بغلش بود، با چشم به اون آقا اشاره کرد و رو به من گفت: خانوم، بهش بگو به دود سیگار حساسیم، تو این هاگیر واگیر کرونا، جلوی این همه آدمِ مریض که نباید سیگار کشید. ما به کنار، این طفل معصوما چه گناهی دارن.
سرم و تکون دادم و زیر لب گفتم: حق با شماست، چشم.
رو کردم به اون حاج خانوم و گفتم: مادر توی سیستم پوشش بیمه ای نداری، باید اعتبار بزنی
خودکار و گذاشتم لای سر رسید و از پشت میز اومدم بیرون. رفتم جلو و روبروش واستادم. آروم گفتم: ببخشین آقا...
چشماشو باز کرد و با نگاهی که درد ازش می بارید، بهم چشم دوخت. آروم تر گفتم:
اینجا جای مناسبی واسه کشیدن سیگار نیست، اونم با وضعیت الان!
یهو بی هوا سیگار و بین انگشتاش فشار داد و توی دستش له کرد. بی توجه به سوزش دستش گفت:
بهش قول داده بودم دیگه نکشم. ولی الان که نیست، چیکار میشه کرد خانوم پرستار؟
یه نگاه به روپوش سفیدم انداختم، مطمئنا با این حال براش مهم نبود که من یه دانشجوی حسابداری ام که برای تجربه ی کاری و اطلاعات اماری دکتر، پشت سیستم بیمه ی مطب نشستم، نه پرستار!
گفتم: به هر حال ممنون که مراعات حال مریضا رو میکنین!
۲.۵k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.