فیک ۶
فیک ۶
کوک فقط با یه پوزخند نگاهه هانول میکرد و بعد رفت نشست سرجاش
ویو هانول
نوه میونگ یه جوری نگام میکرد که انگار سالها هست که منو میشناسه ایششش حالم به هم میخوره از نگاه کردنش
بعد از اینکه چشم غره رفتم براش با یه پوزخند نگاهم کرد
رفتم پیشه مامانم نشستم که مامانم گفت
م/ه:فکر کنم داداش سونا از تو خوشش میاد
هانول:ماماننننن بسه
م/ه:باشه دختر جوش نیار
هانول:اوفففف
پس زمان به تموم شدنه عروسی
بعد از اینکه عروسی تموم داشتیم با مامانم میرفتیم که جانگکوک اومد پیشه مامانم رو به مامانم گفت
کوک:بزارین خاله برسونمتون
م/ه:مرسی اگر زحمتی نیست
هانول :مامان (آروم
م/ه:چته
هانول:هیچی (لبخنده
کوک:ماشینم اونجاست بیان بریم
بنده
هانول با مامانش سوار ماشین شدن کوک هم ماشینو روشن کرد
و شروع کرد به رانندگی کردن کوک در حینه رانندگی کردن گفت
کوک:خاله خونتون کجاست
م/ه:برو به.........
کوک: اوکی
بعد از اینکه کوک اونارو رسوند رفت خونه
ویو کوک
بعد از اینکه آدرسه خونشون گفت رسوندمشون خونشون و بعد مسیرو تغییر دادم به خونه میونگ که برم بهش بگم پیداش کردم
بعد از نیم ساعت رسیدم
نگهبان با دیدنه من سریع در رو باز کرد
رفتم داخل دیدم میونگ داره با اجوما صحبت میکنه رفتم پیشون
کوک:پدر بزرگ بلاخره پیداش کردم
میونگ : کجاست اسمش چی
کوک: خواهر تهیونگ هست (عصبی
میونگ : واقعا!! میخوای چیکار کنی
کوک :نمیدونم اگر بدزدمش خانوادهاش نگرانش میشن نمیدونم (کلافه
میونگ : میخوای باهاش صحبت کنم
کوک:پدر بزرگ انگار سگ پاچه میگیره
میونگ:(خنده )اونه که اینطور نبود عوض شده ..اوو یادم رفت بگم فردا قرار بیاد برای پسرعموت تتو بزنه
کوک:چیی چرا الان چی میگی من باید برم خونه فردا صبح میام اینجا
میونگ :باشه برو
بنده
کوک از اونجا میره خونه وقتی رسید با دیدنه پدرش که اخم کرده به سمتش رفت
کوک:چرا اینجا وایسادی(سرد
مین سو :پسری عوضی کجا بودی (داد
کوک : هیچی نمیگم پرو نشو فهمیدی مگه مهمه که من کجا بودم (داد و عصبی
کوک:برو کنار ببینم (عصبی
بچهها گفته بودم شرط ٧٠ به بالا اما نرسیده بود مجبور شدم به پیج بکم لایک کنم تا براتون بزارم
اگر لایک کنید چیزی ازتون کم نمیشه
شرط
٣۴٠ فالور
٧٠ لایک
کوک فقط با یه پوزخند نگاهه هانول میکرد و بعد رفت نشست سرجاش
ویو هانول
نوه میونگ یه جوری نگام میکرد که انگار سالها هست که منو میشناسه ایششش حالم به هم میخوره از نگاه کردنش
بعد از اینکه چشم غره رفتم براش با یه پوزخند نگاهم کرد
رفتم پیشه مامانم نشستم که مامانم گفت
م/ه:فکر کنم داداش سونا از تو خوشش میاد
هانول:ماماننننن بسه
م/ه:باشه دختر جوش نیار
هانول:اوفففف
پس زمان به تموم شدنه عروسی
بعد از اینکه عروسی تموم داشتیم با مامانم میرفتیم که جانگکوک اومد پیشه مامانم رو به مامانم گفت
کوک:بزارین خاله برسونمتون
م/ه:مرسی اگر زحمتی نیست
هانول :مامان (آروم
م/ه:چته
هانول:هیچی (لبخنده
کوک:ماشینم اونجاست بیان بریم
بنده
هانول با مامانش سوار ماشین شدن کوک هم ماشینو روشن کرد
و شروع کرد به رانندگی کردن کوک در حینه رانندگی کردن گفت
کوک:خاله خونتون کجاست
م/ه:برو به.........
کوک: اوکی
بعد از اینکه کوک اونارو رسوند رفت خونه
ویو کوک
بعد از اینکه آدرسه خونشون گفت رسوندمشون خونشون و بعد مسیرو تغییر دادم به خونه میونگ که برم بهش بگم پیداش کردم
بعد از نیم ساعت رسیدم
نگهبان با دیدنه من سریع در رو باز کرد
رفتم داخل دیدم میونگ داره با اجوما صحبت میکنه رفتم پیشون
کوک:پدر بزرگ بلاخره پیداش کردم
میونگ : کجاست اسمش چی
کوک: خواهر تهیونگ هست (عصبی
میونگ : واقعا!! میخوای چیکار کنی
کوک :نمیدونم اگر بدزدمش خانوادهاش نگرانش میشن نمیدونم (کلافه
میونگ : میخوای باهاش صحبت کنم
کوک:پدر بزرگ انگار سگ پاچه میگیره
میونگ:(خنده )اونه که اینطور نبود عوض شده ..اوو یادم رفت بگم فردا قرار بیاد برای پسرعموت تتو بزنه
کوک:چیی چرا الان چی میگی من باید برم خونه فردا صبح میام اینجا
میونگ :باشه برو
بنده
کوک از اونجا میره خونه وقتی رسید با دیدنه پدرش که اخم کرده به سمتش رفت
کوک:چرا اینجا وایسادی(سرد
مین سو :پسری عوضی کجا بودی (داد
کوک : هیچی نمیگم پرو نشو فهمیدی مگه مهمه که من کجا بودم (داد و عصبی
کوک:برو کنار ببینم (عصبی
بچهها گفته بودم شرط ٧٠ به بالا اما نرسیده بود مجبور شدم به پیج بکم لایک کنم تا براتون بزارم
اگر لایک کنید چیزی ازتون کم نمیشه
شرط
٣۴٠ فالور
٧٠ لایک
۲۱.۵k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.