پارت ۲
ارسلان "سلام من همون پسری هستم که ۱ساعت پیش بهتون درخواست دادم میخواستم رو درخواست فکر کنید چون من خیلی از شما خوشم اومده
دیانا "براش یک استیکر لایک فرستادم و خواستم که روش فکر کنم چون پسر خوبی بود ولی به مامان بابام و یکی از دوستام گفتم که برن تحقیق کنن ببینن پسر خوبی هست یا نه
فردا
دیانا "بهم خبر رسید که پسر خوبیه و خب گفتم باشه و دیگه رفتم پایین که تاکسی بگیرم برم کافه یهو دیگم ارسلان با ماشین جلوی در خونمون
ارسلان "دیانا خانم بفرمایید برسونموت
دیانا "قشنگ آمار من رو داریا
ارسلان "میدونی من چند وقته دنبالتم
دیانا "چند وقت
ارسلان"از وقتی چشمم به شما خورد
دیانا "خوب بلدی زبون بریزی
ارسلان "نمیای بشینی
دیانا "چرا که نه رفتم تو ماشینش نشستم ولی یادم افتاد که بابام گفت باید شرط رو بهش بگی
دیانا "ارسلان میشه یک چیزی بگم
ارسلان " جانم
دیانا"بابام گفته من تا ۲۳ سالگی نمی تونم ازدواج کنم رسم خانوادگی ما هستش چی کار کنیم
ارسلان "اون با من
دیانا "اوکی کل مسیر رو باهم صحبت کردیم و من عاشقش شدم
ارسلان "داشتم هر دقیقه بیشتر عاشقش میشود و برام خوب بود که زود بهم اعتماد کرد
ارسلان "دیانا خانم رسیدیم
دیانا "ممنون نمیای کافه
ارسلان"بیام؟؟
دیانا "بفرمایید
ارسلان "پس وایسا ماشین رو پاک کنم میام
دیانا "اوکی رفتیم تو کافه هم با مامان بابام آشنا شد البته ارسلان آشنا شد مامان بابام اطلاعات کامل رو درمورد ارسلان میدونستند
ارسلان "به مامان باباش سلام کردم رفتم تو آشپز خونه کمک دیانا
ادامه دارد .....🤍
دیانا "براش یک استیکر لایک فرستادم و خواستم که روش فکر کنم چون پسر خوبی بود ولی به مامان بابام و یکی از دوستام گفتم که برن تحقیق کنن ببینن پسر خوبی هست یا نه
فردا
دیانا "بهم خبر رسید که پسر خوبیه و خب گفتم باشه و دیگه رفتم پایین که تاکسی بگیرم برم کافه یهو دیگم ارسلان با ماشین جلوی در خونمون
ارسلان "دیانا خانم بفرمایید برسونموت
دیانا "قشنگ آمار من رو داریا
ارسلان "میدونی من چند وقته دنبالتم
دیانا "چند وقت
ارسلان"از وقتی چشمم به شما خورد
دیانا "خوب بلدی زبون بریزی
ارسلان "نمیای بشینی
دیانا "چرا که نه رفتم تو ماشینش نشستم ولی یادم افتاد که بابام گفت باید شرط رو بهش بگی
دیانا "ارسلان میشه یک چیزی بگم
ارسلان " جانم
دیانا"بابام گفته من تا ۲۳ سالگی نمی تونم ازدواج کنم رسم خانوادگی ما هستش چی کار کنیم
ارسلان "اون با من
دیانا "اوکی کل مسیر رو باهم صحبت کردیم و من عاشقش شدم
ارسلان "داشتم هر دقیقه بیشتر عاشقش میشود و برام خوب بود که زود بهم اعتماد کرد
ارسلان "دیانا خانم رسیدیم
دیانا "ممنون نمیای کافه
ارسلان"بیام؟؟
دیانا "بفرمایید
ارسلان "پس وایسا ماشین رو پاک کنم میام
دیانا "اوکی رفتیم تو کافه هم با مامان بابام آشنا شد البته ارسلان آشنا شد مامان بابام اطلاعات کامل رو درمورد ارسلان میدونستند
ارسلان "به مامان باباش سلام کردم رفتم تو آشپز خونه کمک دیانا
ادامه دارد .....🤍
۷.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.