فراموشی*پارت6
وقتی از خونه بیرون اومدن چویا یه نفس عمیقی کشید به خاطر این بود که کمی از بیرون ترس داشت. دازای: حالت خوبه؟
چویا سری تکون داد.
...
دازای: خب!دوست داری کجا بریم؟
چویا: نـ.. نمیدونم اینجا رو.. نمیشناسم.
دازای: خیله خوب پس بهتره بریم شهربازی. چطوره؟
چویا سرشو بالا اورد و یه لبخند بی حسی زد و باشه ای زیر لب گفت.
دازای: خوبه!
داشتن تو راه میرفتن که چویا دو دخترو دید که دارن باهم صحبت میکنن:
؟ واقعا ازش بدم میاد. اوو اوناهاش ببین چه زشته.
؟ اره واقعا زشته. لباسشو نگاه معلومه اصلا پول ندارن.
و بعد زدن زیر خنده
چویا فک میکرد که دارن درباره ی اون حرف میزنن به خاطر همین رفت پشت دازای قایم شد و با دستای کوچکش از لباسای دازای گرفت و مضطرب چشماشو بست و با حالت مظلومانه ای گفت: من..من زشتم؟....... من خنده دارم؟
دازای که از این کار چویا خنده ش گرفته بود گفت: معلومه که نه چویا! اونا با یه شخص دیگه ـن باتو چیکار دارن.
چویا:اما اونا داشتن به من میخندیدن.
دازای: اونا که به تو نمیخندیدن چویا. با یه نفر دیگه بودن..
دستشو روی چونه ـش گذاشت و با حالت متفکرانه ای ادامه داد: تو اصلا ـم زشت نیستی. خنده دارم نیستی. و همچنین بد ریختم نیستی چویا.
چویا با این حرف دازای کمی سرخ شدو گفت: ولی با این حال... با این حال ولت نمیکنم... چون... چون..
دازای: چون؟
چویا: چون می... ترسم... از بیرون میترسم از مردم میترسم.. از همه چیز میترسم.
دازای: اروم باش چویا. از چی میترسی من پیشتم. مشکی هم ندارم با اینکه منو بگیری ولی دیگه از چیزی نترس چون من پیشتم باشه؟
چویا: ب.. باشه.
چویا از پشت دازای اومد کنارش و با یکی از دستش از استین لباس دازای گرفت و با خجالت گفت: ای.. اینطوری.. اینطوری.. کمتر. تو.. توچشمیم.
دازای وقعا با این حرف چویا تعجب کرده بود.
دازای:هرجور راحتی!
و راه افتادن به سمت شهره بازی. وقتی رسیدن چویا دستای دازای و ول کرد و به وسایل بازی ـه شهربازی خیره شد. همون موقع گوشی دازای زنگ خورد.
دازای: هوم؟.... اکوعه.... الو اکو؟
اکو: سلام دازای سان حالتون خوبه؟
دازای: سلام اکو سان بله! شما خوبید؟
همین طور در حال مکالمه بودن که چویا سرشو به سمت دازای برمیگردونه.
چویا: ا.. آکو... سان؟
اکو: چویا سان حالشون خوبه؟
دازای: اره. بهتره
اکو: خوبه. میگم دازای سان؟
دازای: بله؟
اکو: یه درخواستی ازتون دارم.
دازای: چه درخواستی؟
ادامه دارد...
گفتم چویا ناراحت میشه ولی نگفتم که تو این پارت ناراحت میشه 😎
بعدا ادامه ی پارت میزارم.
خیله خوب باییییی👋🏻👋🏻👋🏻
چویا سری تکون داد.
...
دازای: خب!دوست داری کجا بریم؟
چویا: نـ.. نمیدونم اینجا رو.. نمیشناسم.
دازای: خیله خوب پس بهتره بریم شهربازی. چطوره؟
چویا سرشو بالا اورد و یه لبخند بی حسی زد و باشه ای زیر لب گفت.
دازای: خوبه!
داشتن تو راه میرفتن که چویا دو دخترو دید که دارن باهم صحبت میکنن:
؟ واقعا ازش بدم میاد. اوو اوناهاش ببین چه زشته.
؟ اره واقعا زشته. لباسشو نگاه معلومه اصلا پول ندارن.
و بعد زدن زیر خنده
چویا فک میکرد که دارن درباره ی اون حرف میزنن به خاطر همین رفت پشت دازای قایم شد و با دستای کوچکش از لباسای دازای گرفت و مضطرب چشماشو بست و با حالت مظلومانه ای گفت: من..من زشتم؟....... من خنده دارم؟
دازای که از این کار چویا خنده ش گرفته بود گفت: معلومه که نه چویا! اونا با یه شخص دیگه ـن باتو چیکار دارن.
چویا:اما اونا داشتن به من میخندیدن.
دازای: اونا که به تو نمیخندیدن چویا. با یه نفر دیگه بودن..
دستشو روی چونه ـش گذاشت و با حالت متفکرانه ای ادامه داد: تو اصلا ـم زشت نیستی. خنده دارم نیستی. و همچنین بد ریختم نیستی چویا.
چویا با این حرف دازای کمی سرخ شدو گفت: ولی با این حال... با این حال ولت نمیکنم... چون... چون..
دازای: چون؟
چویا: چون می... ترسم... از بیرون میترسم از مردم میترسم.. از همه چیز میترسم.
دازای: اروم باش چویا. از چی میترسی من پیشتم. مشکی هم ندارم با اینکه منو بگیری ولی دیگه از چیزی نترس چون من پیشتم باشه؟
چویا: ب.. باشه.
چویا از پشت دازای اومد کنارش و با یکی از دستش از استین لباس دازای گرفت و با خجالت گفت: ای.. اینطوری.. اینطوری.. کمتر. تو.. توچشمیم.
دازای وقعا با این حرف چویا تعجب کرده بود.
دازای:هرجور راحتی!
و راه افتادن به سمت شهره بازی. وقتی رسیدن چویا دستای دازای و ول کرد و به وسایل بازی ـه شهربازی خیره شد. همون موقع گوشی دازای زنگ خورد.
دازای: هوم؟.... اکوعه.... الو اکو؟
اکو: سلام دازای سان حالتون خوبه؟
دازای: سلام اکو سان بله! شما خوبید؟
همین طور در حال مکالمه بودن که چویا سرشو به سمت دازای برمیگردونه.
چویا: ا.. آکو... سان؟
اکو: چویا سان حالشون خوبه؟
دازای: اره. بهتره
اکو: خوبه. میگم دازای سان؟
دازای: بله؟
اکو: یه درخواستی ازتون دارم.
دازای: چه درخواستی؟
ادامه دارد...
گفتم چویا ناراحت میشه ولی نگفتم که تو این پارت ناراحت میشه 😎
بعدا ادامه ی پارت میزارم.
خیله خوب باییییی👋🏻👋🏻👋🏻
۷.۶k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.