•من زودتر عاشقت شدم♡
•منزودترعاشقتشدم♡
•p1۲
بونا:به سلام خوشگل خانوم!خسته نباشی.این چرا انقدر منو تحویل میگرفت؟سوالی که تو ذهنم بود رو گفتم:تو چرا انقدر منو تحویل میگیری؟بونا:چونآقا تو رو به من سپرده اگه یوقت داد بیداد کنی یا نافرمانی منه بدبختم تنبیه میشم.پس واسه همین انقدر منو تحویل میگرفت.غذا اورد و من غذا رو ته خوردم انقدر گشنم بود.صبحونه نخوردهوبودم دیگه!بوند با تعجب نگام میکرد:نوش جونت.گفتم:بخدا صبخونه نخوردم گشنمه.سرشو با لبخند تکون داد:باشه بخور منم میرم به کارام برسم.غذامو که تموم کردم ظرف رو گذاشتم تو اشپز خونه و دوباره اومدم توی اتاق.چون دیشب نخوابیده بودم خوابم میومد.تا سرمو گذاشتم روی بالشت خوابم برد.....سواااااا...با بیحالی گفتم:بلهههه چیهههههه؟بونا:پاشو رئیس کارت داره.با حواس پرتی گفتم:بگو یه نیم ساعت منتظر باشه تا من یه کم بخوابم.دیدم دیگه صدای بونا نمیاد.یکی از چشمامو باز کردم دیدم همونجا با تعجب وایساده نگام میکنه:هاااا؟چته؟؟؟ یهو با داد گفت بونا:پاشم به رئیس بگم نیم ساعت دیگه میاد؟؟؟اگه اینو بگم که سگاشو میندازه تو اتاق درم قفل میکنه رومون احمقم!تازه ویدُزام کار کردن.راست میگفت.با غرغر از خواب پاشدم.دستی به موهام کشیدم و سفت بالا بستمشون.از پله ها راه افتادم.یعنی چیکارم داشت؟؟بونا بهم نگفته بود.البته نمیدونست!به سمت اتاقش رفتم و در زدم.جئون:بیا تو!در رو باز کردم.کتشو انداخته بود رو مبل و کرباتشو شل کرده بود و دو سه تا از دکمه های اول پیرهنش باز بود و موهاش بعم ریخته بودن(از تصورش بدنم داره گزگز میکنه😐).دود سیگار رو بیرون داد و با چشمای نافذش و باز هم نیشخند رواعصابش بهم نگاه کرد:.....
♡حمایتکنیدپارتهاروزودترمیزارم:)
ازقبلکلفیکونوشتهبودمتصمیمگرفتمبزارمش>
•p1۲
بونا:به سلام خوشگل خانوم!خسته نباشی.این چرا انقدر منو تحویل میگرفت؟سوالی که تو ذهنم بود رو گفتم:تو چرا انقدر منو تحویل میگیری؟بونا:چونآقا تو رو به من سپرده اگه یوقت داد بیداد کنی یا نافرمانی منه بدبختم تنبیه میشم.پس واسه همین انقدر منو تحویل میگرفت.غذا اورد و من غذا رو ته خوردم انقدر گشنم بود.صبحونه نخوردهوبودم دیگه!بوند با تعجب نگام میکرد:نوش جونت.گفتم:بخدا صبخونه نخوردم گشنمه.سرشو با لبخند تکون داد:باشه بخور منم میرم به کارام برسم.غذامو که تموم کردم ظرف رو گذاشتم تو اشپز خونه و دوباره اومدم توی اتاق.چون دیشب نخوابیده بودم خوابم میومد.تا سرمو گذاشتم روی بالشت خوابم برد.....سواااااا...با بیحالی گفتم:بلهههه چیهههههه؟بونا:پاشو رئیس کارت داره.با حواس پرتی گفتم:بگو یه نیم ساعت منتظر باشه تا من یه کم بخوابم.دیدم دیگه صدای بونا نمیاد.یکی از چشمامو باز کردم دیدم همونجا با تعجب وایساده نگام میکنه:هاااا؟چته؟؟؟ یهو با داد گفت بونا:پاشم به رئیس بگم نیم ساعت دیگه میاد؟؟؟اگه اینو بگم که سگاشو میندازه تو اتاق درم قفل میکنه رومون احمقم!تازه ویدُزام کار کردن.راست میگفت.با غرغر از خواب پاشدم.دستی به موهام کشیدم و سفت بالا بستمشون.از پله ها راه افتادم.یعنی چیکارم داشت؟؟بونا بهم نگفته بود.البته نمیدونست!به سمت اتاقش رفتم و در زدم.جئون:بیا تو!در رو باز کردم.کتشو انداخته بود رو مبل و کرباتشو شل کرده بود و دو سه تا از دکمه های اول پیرهنش باز بود و موهاش بعم ریخته بودن(از تصورش بدنم داره گزگز میکنه😐).دود سیگار رو بیرون داد و با چشمای نافذش و باز هم نیشخند رواعصابش بهم نگاه کرد:.....
♡حمایتکنیدپارتهاروزودترمیزارم:)
ازقبلکلفیکونوشتهبودمتصمیمگرفتمبزارمش>
۱۳.۷k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.