دختری در شب
دختری در شب
پارت8
از دید کامی:
صبح بیدار شدم
با چویا سان داشتیم آماده میشدیم که بریم پارک
وقتی رسیدیم یه درخت پیدا کردیم و زیرش نشستیم
چویا برای من بستنی نعنایی و برای خودش پرتقالی خرید
گفتم:نیاز نبود زحمت بکشی
سرخ شد:قا..... قابلی نداشت
من:بستنیت بهت میاد
چویا:منظورت چیه؟
من:به موهای نارنجیت
و سرشو نوازش کردم
سرخ شد:م... مم.... نون
یهو تو ذهنم یه چیزی دیدم
چویا، خون، تابوت، چتر، بارون
بستنیم از دستم افتاد
چویا:چی شد؟
دستشو سریع گرفتم و کشیدمش سمت خودم
همون موقع یکی اشتباهی داشته با تیر کمون تمرین میکرده که تیرش اشتباهی خورد دقیقا جایی که چویا وایستاده بود
پسره:ببخشید، چیزی نشد؟
من:نه.... همچی روبه راهه
پسره:خیلی خب، بازم معذرت میخام
چویا افتاده بود روی من و سرخ شده بود
از روم پاشد و گفت:تو...............
مات و مهبوت نگام میکرد:قدرت هف...
من:خودم میدونم
بستنی هامون کنار هم افتاده بودن و بر اثر گرما آب شدو بودن و رنگشون باهم ترکیب شده بود، یه رنگ خاصی بدست میومد که خیلی زیبا بود
گفتم:تو، خون، تابوت، چتر، بارون.... این چیزی بود که دیدم، ولی الان روشنایی کامل با..... تورو میبینم
موهام رگه های صورتی زد و اونم سرخ شد
برگشتیم مقر و تصمیم گرفتیم به کسی چیزی نگیم
از دید چویا:اون شب نتونستم بهش بگم، ولی قدرت هفتمشو بدست آورد و بابت همین خوشحالم
پارت9 یکم دیگه🕊🍙
پارت8
از دید کامی:
صبح بیدار شدم
با چویا سان داشتیم آماده میشدیم که بریم پارک
وقتی رسیدیم یه درخت پیدا کردیم و زیرش نشستیم
چویا برای من بستنی نعنایی و برای خودش پرتقالی خرید
گفتم:نیاز نبود زحمت بکشی
سرخ شد:قا..... قابلی نداشت
من:بستنیت بهت میاد
چویا:منظورت چیه؟
من:به موهای نارنجیت
و سرشو نوازش کردم
سرخ شد:م... مم.... نون
یهو تو ذهنم یه چیزی دیدم
چویا، خون، تابوت، چتر، بارون
بستنیم از دستم افتاد
چویا:چی شد؟
دستشو سریع گرفتم و کشیدمش سمت خودم
همون موقع یکی اشتباهی داشته با تیر کمون تمرین میکرده که تیرش اشتباهی خورد دقیقا جایی که چویا وایستاده بود
پسره:ببخشید، چیزی نشد؟
من:نه.... همچی روبه راهه
پسره:خیلی خب، بازم معذرت میخام
چویا افتاده بود روی من و سرخ شده بود
از روم پاشد و گفت:تو...............
مات و مهبوت نگام میکرد:قدرت هف...
من:خودم میدونم
بستنی هامون کنار هم افتاده بودن و بر اثر گرما آب شدو بودن و رنگشون باهم ترکیب شده بود، یه رنگ خاصی بدست میومد که خیلی زیبا بود
گفتم:تو، خون، تابوت، چتر، بارون.... این چیزی بود که دیدم، ولی الان روشنایی کامل با..... تورو میبینم
موهام رگه های صورتی زد و اونم سرخ شد
برگشتیم مقر و تصمیم گرفتیم به کسی چیزی نگیم
از دید چویا:اون شب نتونستم بهش بگم، ولی قدرت هفتمشو بدست آورد و بابت همین خوشحالم
پارت9 یکم دیگه🕊🍙
۱.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.