𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 🖤
_ حوصلت سر رفته بود و تصمیم گرفتی یه سر بری بیرون تا هوا بخوری.
لباس خونتو با لباس بیرون عوض کردی و خیلی آروم بدون اینکه کسی بفهمه از خونه زدی بیرون.
معمولا ارباب دوست نداشت تنها بری بیرون بخاطر همین به تمام نگهبانا دستور داده بود که نزارن بری بیرون.
خیلی نبود که به عنوان همسر ارباب تو عمارت بودی البته تو خودتو به عنوان همسر اون نمیدیدی و به اجبار داشتی کنارش زندگی میکردی.
مافیایی که دیوانه وار عاشقت بود و تو ذره ای حِس بهش نداشتی.
از اینکه تونسته بودی نگهبانای احمق جلوی دَرو بپیچونی خوشحال بودی.
شروع کردی به قدم زدن....بوی خاک بارون خورده حس خوبی بهت میداد وَ همین طور نسیم خنکی که از لای موهات رد میشد....
بعد از چند ساعت قدم زدن و تماشا کردن گُلای کنار جاده به خودت اومدی و دیدی که هوا تاریکه و حتما تا الان جین برگشته خونه و وقتی که فهمیده خونه نیستی حسابی عصبانی شده.
بالاخره بعد از دل کندن از گلای رز قرمز تصمیم گرفتی که برگردی به عمارت....!
تموم راه برگشت خونه خدا..خدا میکردی که جین هنوز خونه نیومده باشه چون اصن حوصله بحث کردن باهاشو نداشتی. بعد از اینکه به خونه رسیدی وَ وارد حیاط عمارت شدی با دیدن ماشینش که اون گوشه پارک شده بود ترسیدی.
میدونستی که خط قرمز جین نافرمانی از دستوراتشه و همین طور عشقِش
◆◇◇◇◇◆
ترستو گذاشتی کنار و آروم وارد عمارت شدی ، خیلی بی سر و صدا خواستی بری توی اتاق که صدایی مانعِت شد.
جین: چرا رفته بودی بیرون؟
ا/ت: حوصلم....سر رفته بود.
جین: مگه نگفته بودم که حق نداری تنهایی بری بیرون (داد)
با دادی که زد ترسیدی ، اون هیچوقت سرت داد نمیزد...اشک تو چشمات جمع شده بود ، جین متوجه چشمای اشکیت شده بود و خواست دستاتو بگیره که خودتو کشیدی عقب و با صدای بلند گفتی.
ا/ت: ازت متنفرم(داد)
جین که از حرفت عصبانی شده بود با قدم های آهسته و کوتاه به سمتت میومد و تو با هر قدمش به عقب میرفتی تا اینکه خوردی به دیوار و اون تورو بین حصار دستاش و دیوار زندانی کرد.
سرشو آورد نزدیک گوشت طوری که نفساش به صورتت میخورد و باعث میشد که بدنت لرزش های ریزی بکنه.
جین: ''یکبار دیگر تکرارش کن تا کاری کنم صدای ناله هات کل خونه رو پر کنه بیبی دال...دوباره اون کلمه رو بشنوم،کاری میکنم شرمنده ضربان قلبت بشی و بدن گرمت تقلای لمس سر انگشتهام رو کنه،میدونی که انجامش میدم پس حواست به کلماتت باشه بیب...!
"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰"
#تکپارتی
#جین
#اصکی_ممنوع❌
لباس خونتو با لباس بیرون عوض کردی و خیلی آروم بدون اینکه کسی بفهمه از خونه زدی بیرون.
معمولا ارباب دوست نداشت تنها بری بیرون بخاطر همین به تمام نگهبانا دستور داده بود که نزارن بری بیرون.
خیلی نبود که به عنوان همسر ارباب تو عمارت بودی البته تو خودتو به عنوان همسر اون نمیدیدی و به اجبار داشتی کنارش زندگی میکردی.
مافیایی که دیوانه وار عاشقت بود و تو ذره ای حِس بهش نداشتی.
از اینکه تونسته بودی نگهبانای احمق جلوی دَرو بپیچونی خوشحال بودی.
شروع کردی به قدم زدن....بوی خاک بارون خورده حس خوبی بهت میداد وَ همین طور نسیم خنکی که از لای موهات رد میشد....
بعد از چند ساعت قدم زدن و تماشا کردن گُلای کنار جاده به خودت اومدی و دیدی که هوا تاریکه و حتما تا الان جین برگشته خونه و وقتی که فهمیده خونه نیستی حسابی عصبانی شده.
بالاخره بعد از دل کندن از گلای رز قرمز تصمیم گرفتی که برگردی به عمارت....!
تموم راه برگشت خونه خدا..خدا میکردی که جین هنوز خونه نیومده باشه چون اصن حوصله بحث کردن باهاشو نداشتی. بعد از اینکه به خونه رسیدی وَ وارد حیاط عمارت شدی با دیدن ماشینش که اون گوشه پارک شده بود ترسیدی.
میدونستی که خط قرمز جین نافرمانی از دستوراتشه و همین طور عشقِش
◆◇◇◇◇◆
ترستو گذاشتی کنار و آروم وارد عمارت شدی ، خیلی بی سر و صدا خواستی بری توی اتاق که صدایی مانعِت شد.
جین: چرا رفته بودی بیرون؟
ا/ت: حوصلم....سر رفته بود.
جین: مگه نگفته بودم که حق نداری تنهایی بری بیرون (داد)
با دادی که زد ترسیدی ، اون هیچوقت سرت داد نمیزد...اشک تو چشمات جمع شده بود ، جین متوجه چشمای اشکیت شده بود و خواست دستاتو بگیره که خودتو کشیدی عقب و با صدای بلند گفتی.
ا/ت: ازت متنفرم(داد)
جین که از حرفت عصبانی شده بود با قدم های آهسته و کوتاه به سمتت میومد و تو با هر قدمش به عقب میرفتی تا اینکه خوردی به دیوار و اون تورو بین حصار دستاش و دیوار زندانی کرد.
سرشو آورد نزدیک گوشت طوری که نفساش به صورتت میخورد و باعث میشد که بدنت لرزش های ریزی بکنه.
جین: ''یکبار دیگر تکرارش کن تا کاری کنم صدای ناله هات کل خونه رو پر کنه بیبی دال...دوباره اون کلمه رو بشنوم،کاری میکنم شرمنده ضربان قلبت بشی و بدن گرمت تقلای لمس سر انگشتهام رو کنه،میدونی که انجامش میدم پس حواست به کلماتت باشه بیب...!
"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰"
#تکپارتی
#جین
#اصکی_ممنوع❌
۲۲.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.