سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۲۲
شب شده بود همه سر میز شام بودن شاهزاده وارده اتاق اش شد با نبود آنايل مواجه شد
جونکوک : کجا رفته ای
دوباره از اتاق اش بیرون رفت و بریانا را صدا زد
بریانا با عجله و ترس آماد سمته شاهزاده و تعظیم کرد
از ترس داشت می لرزید
جونکوک : دوشیزه آنائل کجا هستن
بریانا : ش شاه زاده ایشون از صبح تا حالا نیستن
جونکوک : یعنی چی که نیستن مگر من به شما نگفت ام که نباید حتا از این اتاق برود بیرون
بریانا : معذرت میخواهم فقط یه لحظه رفت ام بیرون برایشان لباس بیاورم
جونکوک : همه جا را گشته آید
بریانا : بله شاهزاده
شاهزاده عصبی گفت
جونکوک : این موضوع را به هیچکس نگویید بعد از خوردن شام ارژان را بگویید بیاید کتاب خانه قصر
بریانا : چشم شاهزاده
شاهزاده از آنجا رفت به طرف سالون خیلی عصبی بود از اینکه آنائل نیست
جونکوک
« آنائل اگر فرار کرده بودی مرگت به دست من
خواهد بود »
شاهزاده به طرف میز شام رفت و رویه صندلی اش نشست همه سر میز شام نشسته بود سکوت بود تا اینکه زن عموی شاهزاده گابریلا روبه ملکه کرد
گابریلا : ملکه قراره عروس دار بشید
ملکه : همچین عروس نبود بهتر میشد اگر این هم مثله خواهرش فرار کند چی
فلاویا : الآنم شاد فرار کرده باشد چون وقتی داشت از اتاق شاهزاده بیرون می آمد ما بهش گفتیم کجا میروی حتا جواب هم نداد مگر نه کاترینا
کاترینا : درست است فلاویا راست میگوید
دانیلا که از همه چی خبر داشت خیلی تعجب کرد یعنی چرا اینجوری میگویند
شاهزاده بعد از چند دقیقه از سر میز شام بلند شد و برای پادشاه تعظیم کرد
جونکوک : با اجازه تان من میروم
شاهزاده به سمته کتاب خانه قصر رفت و آنجا منتظر ارژان ماند
ارژان : شاهزاده میتوانم بیام
جونکوک : بیا
ارزان به طرفه شاهزاده آمد و گفت
ارژان: چیزی شده شاهزاده
جونکوک : آنائل نیست فلاویا و کاترینا گفتن از اتاق خارج شده بدون هیچ سرو صدایی و اینکه کسی خبر دار بشه باید پیداش کنی اگر کسی از موضوع خبر دار بشه همه بعد نمیذارن این ازدواج سر بگیره
ارژان : چشم شاهزاده نگران نباشید
ارژان از اتاق رفت بیرون و شاهزاده عصبی از کتاب خانه رفت بیرون ......
پارت ۲۲
شب شده بود همه سر میز شام بودن شاهزاده وارده اتاق اش شد با نبود آنايل مواجه شد
جونکوک : کجا رفته ای
دوباره از اتاق اش بیرون رفت و بریانا را صدا زد
بریانا با عجله و ترس آماد سمته شاهزاده و تعظیم کرد
از ترس داشت می لرزید
جونکوک : دوشیزه آنائل کجا هستن
بریانا : ش شاه زاده ایشون از صبح تا حالا نیستن
جونکوک : یعنی چی که نیستن مگر من به شما نگفت ام که نباید حتا از این اتاق برود بیرون
بریانا : معذرت میخواهم فقط یه لحظه رفت ام بیرون برایشان لباس بیاورم
جونکوک : همه جا را گشته آید
بریانا : بله شاهزاده
شاهزاده عصبی گفت
جونکوک : این موضوع را به هیچکس نگویید بعد از خوردن شام ارژان را بگویید بیاید کتاب خانه قصر
بریانا : چشم شاهزاده
شاهزاده از آنجا رفت به طرف سالون خیلی عصبی بود از اینکه آنائل نیست
جونکوک
« آنائل اگر فرار کرده بودی مرگت به دست من
خواهد بود »
شاهزاده به طرف میز شام رفت و رویه صندلی اش نشست همه سر میز شام نشسته بود سکوت بود تا اینکه زن عموی شاهزاده گابریلا روبه ملکه کرد
گابریلا : ملکه قراره عروس دار بشید
ملکه : همچین عروس نبود بهتر میشد اگر این هم مثله خواهرش فرار کند چی
فلاویا : الآنم شاد فرار کرده باشد چون وقتی داشت از اتاق شاهزاده بیرون می آمد ما بهش گفتیم کجا میروی حتا جواب هم نداد مگر نه کاترینا
کاترینا : درست است فلاویا راست میگوید
دانیلا که از همه چی خبر داشت خیلی تعجب کرد یعنی چرا اینجوری میگویند
شاهزاده بعد از چند دقیقه از سر میز شام بلند شد و برای پادشاه تعظیم کرد
جونکوک : با اجازه تان من میروم
شاهزاده به سمته کتاب خانه قصر رفت و آنجا منتظر ارژان ماند
ارژان : شاهزاده میتوانم بیام
جونکوک : بیا
ارزان به طرفه شاهزاده آمد و گفت
ارژان: چیزی شده شاهزاده
جونکوک : آنائل نیست فلاویا و کاترینا گفتن از اتاق خارج شده بدون هیچ سرو صدایی و اینکه کسی خبر دار بشه باید پیداش کنی اگر کسی از موضوع خبر دار بشه همه بعد نمیذارن این ازدواج سر بگیره
ارژان : چشم شاهزاده نگران نباشید
ارژان از اتاق رفت بیرون و شاهزاده عصبی از کتاب خانه رفت بیرون ......
۴.۸k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.