عشق حقیقی پارت 3
عشق حقیقی پارت 3
کلاهش رو دراورد و دیدم سوجونه و اومد با مشت زد تو صورت پسره
-عوضی
+هی تو اینجا چیکار میکنی؟!
-مهم نیست...زود باش برو تو...**الان**
الان رو خیلی محکم و با صدای بلند تر گفت و منم رفتم داخل
*ویو سوجون*
-هییی عووضیییییی...دفعه دیگه ببینمت میکشمت
*ویو سارا*
توی لابی نشسته بودم که دیدم سوجون با عصبانیت اومد سمتم
+ممنون *بدون اینکه بهش نگاه کنم*
-هرکس دیگه ای هم بود اینکارو میکردم...
*به نشانه تایید سرتکون دادم*
بلند شد
-من میرم...
+باشه
و دور شد...بعد از چند دقیقه با سوجین خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم...در خونه رو زدم و داداشم در رو باز کرد
^چطوری احمق
+خفه شو حوصله ندارم
رفتم سمت اتاقم در رو قفل کردم و خودمو رو تخت پرت کردم...
هوففف چرا امروز انقد مزخرف بود؟!
**پرش فردا مدرسه**
با سوجین داشتم راه میرفتم
# فک کنم دیروز روز خوبی برات نبود
+هوففف...اره
# اشکال ندارع کم کم به این مدرسه عادت میکنی.
+ خدا کنه
**پرش سرکلاس**
*معلم* خب خانم کیم بلند شو و بیا پایه تخته و جواب این سوال رو بده
+ چشم
*رفتم پای تخته و شروع کردم به نوشتن و درست نوشتمش*
*معلم* عالیه...میتونی بشینی
*نشستم*
**پرش زنگ تفریح**
سرم توی کتاب بود که یه پسره خورد بهم و باعث شد بیفتم که یهو یکی منو از پشت گرفت...برگشتم و دیدم سوجونه...
+ممنون
-جولوتو نگا کن
+آیگووو
**ازش دور شدم که سوجین اومد پیشم**
# چرا باهاش قرار نمیذاری؟!
+چییی
# من ازش خشم نمیاد ولی تو خیلی بهش میای
+*پوکر فیس* اصلاااااا
# ولش کن...آها امروز قراره بریم کافه مطالعه میای؟!
+ اره
# ایول
**پرش زمان بعد از مدرسه**
# ساعت 6 کافه باش
+اوکیع
**پرش زمان کافه**
*یه لباس اسپرت ساده پوشیدم(اس دو) و وارد کافه شدم و صبر کن وای نه بازم اون؟! چرا باید اینجا باشه؟! ایگوووووو فک کن باید بپیچونم*
# هی سارا بیا اینجا
*من نمیخوام اون باشه*
کلاهش رو دراورد و دیدم سوجونه و اومد با مشت زد تو صورت پسره
-عوضی
+هی تو اینجا چیکار میکنی؟!
-مهم نیست...زود باش برو تو...**الان**
الان رو خیلی محکم و با صدای بلند تر گفت و منم رفتم داخل
*ویو سوجون*
-هییی عووضیییییی...دفعه دیگه ببینمت میکشمت
*ویو سارا*
توی لابی نشسته بودم که دیدم سوجون با عصبانیت اومد سمتم
+ممنون *بدون اینکه بهش نگاه کنم*
-هرکس دیگه ای هم بود اینکارو میکردم...
*به نشانه تایید سرتکون دادم*
بلند شد
-من میرم...
+باشه
و دور شد...بعد از چند دقیقه با سوجین خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم...در خونه رو زدم و داداشم در رو باز کرد
^چطوری احمق
+خفه شو حوصله ندارم
رفتم سمت اتاقم در رو قفل کردم و خودمو رو تخت پرت کردم...
هوففف چرا امروز انقد مزخرف بود؟!
**پرش فردا مدرسه**
با سوجین داشتم راه میرفتم
# فک کنم دیروز روز خوبی برات نبود
+هوففف...اره
# اشکال ندارع کم کم به این مدرسه عادت میکنی.
+ خدا کنه
**پرش سرکلاس**
*معلم* خب خانم کیم بلند شو و بیا پایه تخته و جواب این سوال رو بده
+ چشم
*رفتم پای تخته و شروع کردم به نوشتن و درست نوشتمش*
*معلم* عالیه...میتونی بشینی
*نشستم*
**پرش زنگ تفریح**
سرم توی کتاب بود که یه پسره خورد بهم و باعث شد بیفتم که یهو یکی منو از پشت گرفت...برگشتم و دیدم سوجونه...
+ممنون
-جولوتو نگا کن
+آیگووو
**ازش دور شدم که سوجین اومد پیشم**
# چرا باهاش قرار نمیذاری؟!
+چییی
# من ازش خشم نمیاد ولی تو خیلی بهش میای
+*پوکر فیس* اصلاااااا
# ولش کن...آها امروز قراره بریم کافه مطالعه میای؟!
+ اره
# ایول
**پرش زمان بعد از مدرسه**
# ساعت 6 کافه باش
+اوکیع
**پرش زمان کافه**
*یه لباس اسپرت ساده پوشیدم(اس دو) و وارد کافه شدم و صبر کن وای نه بازم اون؟! چرا باید اینجا باشه؟! ایگوووووو فک کن باید بپیچونم*
# هی سارا بیا اینجا
*من نمیخوام اون باشه*
۳.۹k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.