پارت۲
#عاشقونه🥂❤
من و عمر به همراه بابا برای ثبت نام رفتیم کالج اتامان
عمر:عجب مدرسه خفنیه اسیه
آسیه:اره خیلی هم بزرگه
وارد اتاق مدیر شدیم
بعد از کلی صحبت بابا با مدیر بالاخره تو اون مدرسه ثبت نام شدیم . مدیر بوراک لباس های مدرسه رو بهمون داد و گفت از فردا میتونین بیان مدرسه.
فردا......
#آسیه
برای امروز کلی هیجان داشتم سریع رفتم دست و صورتم رو شستم لباس یونیفرمم رو پوشیدم یه ارایش ملایم کردم و موهام رو باز گذاشتم. کیف و گوشیم رو برداشتم و سریع از اتاق دراومدم و رفتم پایین. با انرژی گفتم:
آسیه: صبح بخیرررر مامان جون
صبح بخیرررر باباجون
عمر چقدر خوشتیپ شدی 😍
عمر: تو هم خیلی خوشگل شدی آسیه
خدیجه: ولی حرکاتشون رو نگاه انگار تا حالا مدرسه نرفتن 😂
ولی: اره 😅
رفتم سمتشون اول پیشونی آسیه رو بوس کردم و بغلش کردم و بعدش عمر رو
امل: باباجون من چی پس؟ 🥺
ولی: اوخ دختر کوچولوم حسودی کرد بیا بغلم ببینم😁
#آسیه
از مامان و بابا خداحافظی کردیم و رفتیم سمت مدرسه
آسیه: عمر کلید ماشین رو اوردی؟؟
عمر: ای وای یادم رفت صبر کن الان میام
آسیه: باشه زود باش فقط دیرمون شد
چندمین بعد......
با خوشحالی تمام وارد مدرسه شدیم
خیلی وقت بود از آیبیکه و اولجان خبر نداشتیم (راستی اولجان و ایبیکه دخترعمو و پسرعمومون بودن )
از عمر پرسیدم.....
آسیه: عمر یادته ایبیکه گفت کدوم مدرسه بودن؟؟
عمر: نه ولی یه اسمی شبیه به همین مدرسه داشت فکر کنم 🤔
آسیه: اها باشه نمی دونم چرا یدفعه فکرم پیششون رفت
عمر: باشه حالا ول کن بعدا زنگ میزنیم میپرسیم بیا بریم بپرسیم کدوم کلاسیم
آسیه: باشه
مدیر بوراک گفت بریم کلاس 11A
رفتیم سمت کلاس واردش شدیم با صحنه ای که دیدم شوکه شدم😳....
🌸...ادامه دارد...🌸
لایک یادت نره قشنگم💎
اصکی ممنوع❌
#آسیه #دوروک #سوسن #عمر #برک #یاسمین #تولگا #سارپ #جانسو #آیبیکه #ملیس_مینکاری #رجب_اوستا #سوبورجو_یازگی_جوشکون #اونور_سعید_یاران #لیزگه_جومرت #ییعیت_کوچاک #آسدور #سوسعم #آیبر #خواهران_برادران
من و عمر به همراه بابا برای ثبت نام رفتیم کالج اتامان
عمر:عجب مدرسه خفنیه اسیه
آسیه:اره خیلی هم بزرگه
وارد اتاق مدیر شدیم
بعد از کلی صحبت بابا با مدیر بالاخره تو اون مدرسه ثبت نام شدیم . مدیر بوراک لباس های مدرسه رو بهمون داد و گفت از فردا میتونین بیان مدرسه.
فردا......
#آسیه
برای امروز کلی هیجان داشتم سریع رفتم دست و صورتم رو شستم لباس یونیفرمم رو پوشیدم یه ارایش ملایم کردم و موهام رو باز گذاشتم. کیف و گوشیم رو برداشتم و سریع از اتاق دراومدم و رفتم پایین. با انرژی گفتم:
آسیه: صبح بخیرررر مامان جون
صبح بخیرررر باباجون
عمر چقدر خوشتیپ شدی 😍
عمر: تو هم خیلی خوشگل شدی آسیه
خدیجه: ولی حرکاتشون رو نگاه انگار تا حالا مدرسه نرفتن 😂
ولی: اره 😅
رفتم سمتشون اول پیشونی آسیه رو بوس کردم و بغلش کردم و بعدش عمر رو
امل: باباجون من چی پس؟ 🥺
ولی: اوخ دختر کوچولوم حسودی کرد بیا بغلم ببینم😁
#آسیه
از مامان و بابا خداحافظی کردیم و رفتیم سمت مدرسه
آسیه: عمر کلید ماشین رو اوردی؟؟
عمر: ای وای یادم رفت صبر کن الان میام
آسیه: باشه زود باش فقط دیرمون شد
چندمین بعد......
با خوشحالی تمام وارد مدرسه شدیم
خیلی وقت بود از آیبیکه و اولجان خبر نداشتیم (راستی اولجان و ایبیکه دخترعمو و پسرعمومون بودن )
از عمر پرسیدم.....
آسیه: عمر یادته ایبیکه گفت کدوم مدرسه بودن؟؟
عمر: نه ولی یه اسمی شبیه به همین مدرسه داشت فکر کنم 🤔
آسیه: اها باشه نمی دونم چرا یدفعه فکرم پیششون رفت
عمر: باشه حالا ول کن بعدا زنگ میزنیم میپرسیم بیا بریم بپرسیم کدوم کلاسیم
آسیه: باشه
مدیر بوراک گفت بریم کلاس 11A
رفتیم سمت کلاس واردش شدیم با صحنه ای که دیدم شوکه شدم😳....
🌸...ادامه دارد...🌸
لایک یادت نره قشنگم💎
اصکی ممنوع❌
#آسیه #دوروک #سوسن #عمر #برک #یاسمین #تولگا #سارپ #جانسو #آیبیکه #ملیس_مینکاری #رجب_اوستا #سوبورجو_یازگی_جوشکون #اونور_سعید_یاران #لیزگه_جومرت #ییعیت_کوچاک #آسدور #سوسعم #آیبر #خواهران_برادران
۹۴۰
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.