عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:16
گوشیمو دراوردم... براش پول کارت به کارت کردم...
تهیونگ: ریختم برات عشقم..
یونا: میسی..
یونا از بغلم کشید بیرون.. نگاهشو داد به منو گفت..
یونا: عشقم.. میشه بخوابیم..؟
تهیونگ: بخوابیم؟
یونا: دیشب دل تنگت شدم.. نتونستم بخوابم..
دراز کشیدم رو کاناپه یونا هم سرشو گذاشت رو سینم...
"بعد چند مین"
بلند شدیمو دیدیم ساعت ۱۲ظهره...
یونا: عشقم بیدار شدی؟(خوابالو)
تهیونگ: اره عشقم..
یونا: میگم.. این چند روز ک پیشم نبودی.. میشه بریم بیرون؟ یخورده بگردیم..
تهیونگ:باشه..
یونا: قبلش یه سوال ازت بپرسم؟
تهیونگ: هوم... بپرس عشقم..
یونا:تو ازدواج کردی؟
تهیونگ: از کجا میدونی..
یونا: چ.. چیزه.. اخ.. خه.. دوستام... اره یکی از دوستام داشت رد میشد گفت تهیونگو دیدم..
تهیونگ: میخواستم بهت بگم.. ببخش.. بابام گفت بخاطر سود شرکته...
ویو یونا
راستش اصن مهم نبود ازدواج کرده ولی خودمو ناراحت جا زدم.. من اصن تهیونگو دوست ندارم... فقط بخاطر پولشه... فقط میخوام کل سهامشو بالا بکشمو تهیونگو بندازم اونور..
تهیونگ: ناراحت شدی؟
یونا: یخورده.. ولی چون بابات خواسته و بخاطر سود شرکته اشکال نداره...
ویو ا/ت
تو خونه حوصلم پوکیده بود.. نمیدونستم چیکار کنم... گفتم بهتره یکم برم بیرون... دیروز بعد از ازدواج بادیگاردای خونه ی خودمون ماشینمو اوردن..تصمیم گرفتم زود اماده شم... یه لباس از کمد انتخاب کردمو، موهامو حالت دادمو باز گذاشتمو یه ارایش لایت کردم..از اتاقم زدم بیرونو از پله ها اروم اروم اومدم پایین.. و از عمارت کلا خارج شدم.. سوار ماشین شدمو حرکت کردم..تو راه یه پاساژ دیدم.. گفتم بهتر از بیکاری تو یه عمارت که عمارت چه عرض کنم یه زندانه...پیش پاساژ پارک کردم..وبعد پیاده شدمو رفتم داخل.. تاحالا اینجا نیومدم چون خونمون زیادی ب اینجا نزدیک نبود...یه کافه دیدم... خیلی وقته حوس هات چاکلت کرده بودم..رفتم تو و سفارشمو گفتم.
ا/ت: ببخشید.
گارسون: بفرمایید
ا/ت: میتونم درخواست کنم بهم یه هات چاکلت بدین؟
گارسون: بله حتما،همین الان براتون میارم
ا/ت: ممنونم
چند مین بعد``
گارسون: بفرمایید
هات چاکلتو گرفتم و بعدش حساب هم کردم.. خواستم برگردم که یهو برخورد کردم به یکی و کل هات چاکلت ریخت رو لباسش...چشمامو از پیراهنش بردم بالا و دیدم یه خانمه... انگاری زیادیم عصبانیه..
....: هوی چیه خبرته؟...
ا/ت: وای خانم من خیلی از شما معذرت میخوام... نمیخواستم اینجوری بشه..!
.....: حواستو جمع کن میدونی پول این لباس چقدره؟
ا/ت: خانم من که عذر خواهی کردم..
گوشیمو دراوردم... براش پول کارت به کارت کردم...
تهیونگ: ریختم برات عشقم..
یونا: میسی..
یونا از بغلم کشید بیرون.. نگاهشو داد به منو گفت..
یونا: عشقم.. میشه بخوابیم..؟
تهیونگ: بخوابیم؟
یونا: دیشب دل تنگت شدم.. نتونستم بخوابم..
دراز کشیدم رو کاناپه یونا هم سرشو گذاشت رو سینم...
"بعد چند مین"
بلند شدیمو دیدیم ساعت ۱۲ظهره...
یونا: عشقم بیدار شدی؟(خوابالو)
تهیونگ: اره عشقم..
یونا: میگم.. این چند روز ک پیشم نبودی.. میشه بریم بیرون؟ یخورده بگردیم..
تهیونگ:باشه..
یونا: قبلش یه سوال ازت بپرسم؟
تهیونگ: هوم... بپرس عشقم..
یونا:تو ازدواج کردی؟
تهیونگ: از کجا میدونی..
یونا: چ.. چیزه.. اخ.. خه.. دوستام... اره یکی از دوستام داشت رد میشد گفت تهیونگو دیدم..
تهیونگ: میخواستم بهت بگم.. ببخش.. بابام گفت بخاطر سود شرکته...
ویو یونا
راستش اصن مهم نبود ازدواج کرده ولی خودمو ناراحت جا زدم.. من اصن تهیونگو دوست ندارم... فقط بخاطر پولشه... فقط میخوام کل سهامشو بالا بکشمو تهیونگو بندازم اونور..
تهیونگ: ناراحت شدی؟
یونا: یخورده.. ولی چون بابات خواسته و بخاطر سود شرکته اشکال نداره...
ویو ا/ت
تو خونه حوصلم پوکیده بود.. نمیدونستم چیکار کنم... گفتم بهتره یکم برم بیرون... دیروز بعد از ازدواج بادیگاردای خونه ی خودمون ماشینمو اوردن..تصمیم گرفتم زود اماده شم... یه لباس از کمد انتخاب کردمو، موهامو حالت دادمو باز گذاشتمو یه ارایش لایت کردم..از اتاقم زدم بیرونو از پله ها اروم اروم اومدم پایین.. و از عمارت کلا خارج شدم.. سوار ماشین شدمو حرکت کردم..تو راه یه پاساژ دیدم.. گفتم بهتر از بیکاری تو یه عمارت که عمارت چه عرض کنم یه زندانه...پیش پاساژ پارک کردم..وبعد پیاده شدمو رفتم داخل.. تاحالا اینجا نیومدم چون خونمون زیادی ب اینجا نزدیک نبود...یه کافه دیدم... خیلی وقته حوس هات چاکلت کرده بودم..رفتم تو و سفارشمو گفتم.
ا/ت: ببخشید.
گارسون: بفرمایید
ا/ت: میتونم درخواست کنم بهم یه هات چاکلت بدین؟
گارسون: بله حتما،همین الان براتون میارم
ا/ت: ممنونم
چند مین بعد``
گارسون: بفرمایید
هات چاکلتو گرفتم و بعدش حساب هم کردم.. خواستم برگردم که یهو برخورد کردم به یکی و کل هات چاکلت ریخت رو لباسش...چشمامو از پیراهنش بردم بالا و دیدم یه خانمه... انگاری زیادیم عصبانیه..
....: هوی چیه خبرته؟...
ا/ت: وای خانم من خیلی از شما معذرت میخوام... نمیخواستم اینجوری بشه..!
.....: حواستو جمع کن میدونی پول این لباس چقدره؟
ا/ت: خانم من که عذر خواهی کردم..
۱۳.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.