معامله برای صلح پارت ۱۱
از زبان دازای*
درگیر انجام کار های آژانس بودم که صدای زنگوله در اومد و پشتش بوی شکوفه نارنگی به مشامم خورد، سرمو از کامپیوترم درآوردم و به موجود نارنجی دم در نگاه کردم . برخلاف دلم که عروسی گرفته بود صورتمو خنثی کردم و گفتم: اومدی؟ چه عجب گفتم دیگه نمیای . با اخم غلیظی نگاهم کرد و به سمت دفتر رئیس حرکت کرد و بعد از حدود پنج دقیقه با کلید تو دستش از در خارج شد و درو محکم پشت سرش بست ؛ نفسو با حرص بیرون دادم و به صندلی تکیه دادم و به فکر فرو رفتم؛ چرا چویا رو ول کردم؟ اگه هنوز مال من بود و صبح ها با دیدنش شروع میشد... نفس عمیقی کشیدم این آخرین شانسم بود که دلشو بدست بیارم و دوباره مثل قبل شیم؛ دلم خواب میخواست خوابی که موقه بیدار شدن چویارو کنارم ببینم.
از زبان چویا*
بعد از یک ربع با ماشین به کنیکیدا و رامپو رسیدم ، از ماشین پیاده شدم و سوئیچو به سمت کنیکیدا پرت کردم که تو هوا گرفتش و بعد از خداحافظی با رامپو سمت جت رفتیم و خودمونو به اون کشتی رسوندیم.
موهبتمو فعال کردم و از پنجره وارد کشتی شدم که چهار چشم گفت : روت حساب میکنم زود تمومش کن .
سری تکون دادم و با سرعت به سمت اتاق مسافرا رفتم .
طبق گفته رامپو طرف یه مو صورتی ماسکیه ک کنار لباش دو تا زخم داره ؛ نفس عمیقی کشیدم و دونه دونه اتاقارو گشتم در به اتاقو که باز کردم خالی بود داشتم همینطوری توی اتاقو میگشتم که صدای فردی از پشت سرم باعث شد سرجام میخ کوب شم . دستشو که روی شونم حس کردم برگشتم و با دوتا چشم که حالت سفید داشت مواجه شدم.
درگیر انجام کار های آژانس بودم که صدای زنگوله در اومد و پشتش بوی شکوفه نارنگی به مشامم خورد، سرمو از کامپیوترم درآوردم و به موجود نارنجی دم در نگاه کردم . برخلاف دلم که عروسی گرفته بود صورتمو خنثی کردم و گفتم: اومدی؟ چه عجب گفتم دیگه نمیای . با اخم غلیظی نگاهم کرد و به سمت دفتر رئیس حرکت کرد و بعد از حدود پنج دقیقه با کلید تو دستش از در خارج شد و درو محکم پشت سرش بست ؛ نفسو با حرص بیرون دادم و به صندلی تکیه دادم و به فکر فرو رفتم؛ چرا چویا رو ول کردم؟ اگه هنوز مال من بود و صبح ها با دیدنش شروع میشد... نفس عمیقی کشیدم این آخرین شانسم بود که دلشو بدست بیارم و دوباره مثل قبل شیم؛ دلم خواب میخواست خوابی که موقه بیدار شدن چویارو کنارم ببینم.
از زبان چویا*
بعد از یک ربع با ماشین به کنیکیدا و رامپو رسیدم ، از ماشین پیاده شدم و سوئیچو به سمت کنیکیدا پرت کردم که تو هوا گرفتش و بعد از خداحافظی با رامپو سمت جت رفتیم و خودمونو به اون کشتی رسوندیم.
موهبتمو فعال کردم و از پنجره وارد کشتی شدم که چهار چشم گفت : روت حساب میکنم زود تمومش کن .
سری تکون دادم و با سرعت به سمت اتاق مسافرا رفتم .
طبق گفته رامپو طرف یه مو صورتی ماسکیه ک کنار لباش دو تا زخم داره ؛ نفس عمیقی کشیدم و دونه دونه اتاقارو گشتم در به اتاقو که باز کردم خالی بود داشتم همینطوری توی اتاقو میگشتم که صدای فردی از پشت سرم باعث شد سرجام میخ کوب شم . دستشو که روی شونم حس کردم برگشتم و با دوتا چشم که حالت سفید داشت مواجه شدم.
۱.۷k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.