برادر ناتنی
part 7
وقتی رسیدیم به مقصد سعی کردم زیاد از یونگی عقب نمونم و همش بهش چسبیده بودم.
ساعت تازه ۳ بود و ما قرار بود ساعت ۴ برای گردش به مکان های دیدنی این شهر بریم.
رفتم لباسمو عوض کردم و ساعتمو انداختم کلاهمو سرم گذاشتم و ماسک مشکیمم زد و به سمت یونگی راه افتادم.
اونم تیپ لش و خفنی زده بود.
با هم منتظر بودیم تا جونگو بیاد.
ازش بدم میومد ولی مجبور بودم جلوی یونگی خوب رفتار کنم.
تصمیم گرفتیم پیاده بریم به سمت مرکز خرید تا هم وسایلی که لازم داریمو بخریم هم محیط و اطراف این شهرو ببینیم.
به سمت بزرگترین پاساژ راه افتادیم.
رفتم داخل یه مغازه که لباسای کیوتی داشت.
یه دست لباس خواب کیوت برای خودم برداشتم که یونگی گفت:واقعا میخوای اینو بپوشی؟
ات:ا..اره بده؟
یونگی:نه فقط در حدی کیوت میشی که میخام بچلونمت!
باورم نمیشد اون داشت همچین حرفی میزد.
لبخندی زدم و سرمو پایین انداختم واز مغازه اومدم بیرون.
وقتی رسیدیم به مقصد سعی کردم زیاد از یونگی عقب نمونم و همش بهش چسبیده بودم.
ساعت تازه ۳ بود و ما قرار بود ساعت ۴ برای گردش به مکان های دیدنی این شهر بریم.
رفتم لباسمو عوض کردم و ساعتمو انداختم کلاهمو سرم گذاشتم و ماسک مشکیمم زد و به سمت یونگی راه افتادم.
اونم تیپ لش و خفنی زده بود.
با هم منتظر بودیم تا جونگو بیاد.
ازش بدم میومد ولی مجبور بودم جلوی یونگی خوب رفتار کنم.
تصمیم گرفتیم پیاده بریم به سمت مرکز خرید تا هم وسایلی که لازم داریمو بخریم هم محیط و اطراف این شهرو ببینیم.
به سمت بزرگترین پاساژ راه افتادیم.
رفتم داخل یه مغازه که لباسای کیوتی داشت.
یه دست لباس خواب کیوت برای خودم برداشتم که یونگی گفت:واقعا میخوای اینو بپوشی؟
ات:ا..اره بده؟
یونگی:نه فقط در حدی کیوت میشی که میخام بچلونمت!
باورم نمیشد اون داشت همچین حرفی میزد.
لبخندی زدم و سرمو پایین انداختم واز مغازه اومدم بیرون.
۱۲.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.