عشق سخت پارت ۲۵
یک هفته ای میشد که سارینا و فلیکس همدیگره ندیدن سارینا برگشته پیش دوستاش
امروز اونا رفته بودن بیرون و سارینا خونه تنها بود و داشت فیلم نگاه میکرد که زنگ در رو میزنن
سارینا: کیه؟؟
آیلین: منم آجی
سارینا: آجی جونم اومدی
در باز میکنه که سیاهی مطلق
وقتی چشماشو باز میکنه تو یجای تاریک بود داشت دور و ورشو نگا میکرد که صدای باز شدن در اومد اول نتونست ببینه کیه که اون فرد اومد جلو که سارینا چشماش از تعجب چهارتا شد
سارینا:ت...تو
فلیکس؛ اوممم انتظار نداشتی
سارینا: واییی یعنی نمیخوای دست از سرم برداری
فلیکس:اول باید وارثای منو بدنیا بیاری
سارینا: اوممم به همین خیال باش
فلیکس: مطمعنی
سارینا: آره مطمعنم ، باید به همین خیال باشی که بچه ی تو رو بدنیا بیارم
فلیکس: فک من یدونه بچه میخوام
سارینا: چی
فلیکس: الان میفهمی
فلیکس محکم دست سارینا رو میگیره و میبره به اتاقشون ، سارینا رو پرت میکنه رو تخت و روش خیمه میزنه میخواست لباسای سارینا رو در بیاره که دست اون مانعه شد
سارینا: لطفا نکن
فلیکس: ازم میترسی
سارینا: ....
فلیکس: ولی من بهت احتیاج دارم
سارینا: حالا که اینجوریه باید ۹ ماه وایسی
فلیکس: چی چرا ۹ ماه
سارینا: خاک تو سرت( تو دلش)
فلیکس: چرا
سارینا: چی چرا
فلیکس: گفتی خاک تو سرم
سارینا: به کل یادم رفته بود
فلیکس: نمیخوای بگی
سارینا:اگه اجازه بدی میگم
فلیکس بلندش میکنه و
سارینا:.....
فلیکس:خب
سارینا:امم چیزه
فلیکس: بگو دیگه
سارینا: آها فک کردی یادم رفته بهم خیانت کردی
فلیکس: یه بار بزار برات توضیح بدم
سارینا: گوشم با شماست
فلیکس همه چیو توضیح میده و سارینا حرفشو قبول میکنه
فلیکس: خب بگو
سارینا: تو داری بابا میشی
فلیکس:چییییییی(داد)
سارینا: تازه اصلی ترش اینجاست
فلیکس:هااا
سارینا: سه تان
فلیکس بیهوش شد
سارینا: وااا این چشه
چند مین بعد
فلیکس بهوش اومد
ساریناا؛ بلاخره بهوش اومدین شاهزاده
فلیکس:نیگم اون حرفو جدی زدی
سارینا: آره
فلیکس: یعنی من دارم بابا میشم
سارینا:اهوم
فلیکس: باید جشن بگیرم
امروز اونا رفته بودن بیرون و سارینا خونه تنها بود و داشت فیلم نگاه میکرد که زنگ در رو میزنن
سارینا: کیه؟؟
آیلین: منم آجی
سارینا: آجی جونم اومدی
در باز میکنه که سیاهی مطلق
وقتی چشماشو باز میکنه تو یجای تاریک بود داشت دور و ورشو نگا میکرد که صدای باز شدن در اومد اول نتونست ببینه کیه که اون فرد اومد جلو که سارینا چشماش از تعجب چهارتا شد
سارینا:ت...تو
فلیکس؛ اوممم انتظار نداشتی
سارینا: واییی یعنی نمیخوای دست از سرم برداری
فلیکس:اول باید وارثای منو بدنیا بیاری
سارینا: اوممم به همین خیال باش
فلیکس: مطمعنی
سارینا: آره مطمعنم ، باید به همین خیال باشی که بچه ی تو رو بدنیا بیارم
فلیکس: فک من یدونه بچه میخوام
سارینا: چی
فلیکس: الان میفهمی
فلیکس محکم دست سارینا رو میگیره و میبره به اتاقشون ، سارینا رو پرت میکنه رو تخت و روش خیمه میزنه میخواست لباسای سارینا رو در بیاره که دست اون مانعه شد
سارینا: لطفا نکن
فلیکس: ازم میترسی
سارینا: ....
فلیکس: ولی من بهت احتیاج دارم
سارینا: حالا که اینجوریه باید ۹ ماه وایسی
فلیکس: چی چرا ۹ ماه
سارینا: خاک تو سرت( تو دلش)
فلیکس: چرا
سارینا: چی چرا
فلیکس: گفتی خاک تو سرم
سارینا: به کل یادم رفته بود
فلیکس: نمیخوای بگی
سارینا:اگه اجازه بدی میگم
فلیکس بلندش میکنه و
سارینا:.....
فلیکس:خب
سارینا:امم چیزه
فلیکس: بگو دیگه
سارینا: آها فک کردی یادم رفته بهم خیانت کردی
فلیکس: یه بار بزار برات توضیح بدم
سارینا: گوشم با شماست
فلیکس همه چیو توضیح میده و سارینا حرفشو قبول میکنه
فلیکس: خب بگو
سارینا: تو داری بابا میشی
فلیکس:چییییییی(داد)
سارینا: تازه اصلی ترش اینجاست
فلیکس:هااا
سارینا: سه تان
فلیکس بیهوش شد
سارینا: وااا این چشه
چند مین بعد
فلیکس بهوش اومد
ساریناا؛ بلاخره بهوش اومدین شاهزاده
فلیکس:نیگم اون حرفو جدی زدی
سارینا: آره
فلیکس: یعنی من دارم بابا میشم
سارینا:اهوم
فلیکس: باید جشن بگیرم
۸.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.