رمان: بازی عشق
رفتم تبطقه ی پایین تو آشپز خونه
یون جو: سلام خوشگلم حالت خوبه؟
آکاری: سلام ممنون خوبم
یون جو: برات صبحونه درست کردم . بیا بخور
آکاری: دستت درد نکنه
داشتم می خوردم که یهو یکی در عمارت و باز کرد و اومد تو . جونگ سو بود اما تا اون یکیو دیدم بغضم گرفت
آکاری: ی..یون جو اون کیه؟(بغض)
یون جو: ها!!...منظورت نونا عه . دوست بچگیه ارباب جونگ سو . الانم دوست دخترشه
بغضم بیشتر شد ولی مجبوری صوبحونه خوردن بعد داشتم میرفتم تو اتاقم که در اتاق جونگ سو باز بود یه نگاه کوچولو انداختم و دیدم نونا داره جونگ سو رو می بوسه بغضم بیشتر شد . رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت و گریه کردم
آکاری: دختر چرا باید عاشق چنین آدمی بشی!!(گریه)
آکاری: بدبختیام کم بود اینم بهش اضافه شد!!(گریه)
آکاری:باید به حرف چول گوش می کردم!(گریه)
آکاری: نباید خودمو لوس میکردم اون مهربون بود چون دلش برام میسوخت اون که منو دوست نداره!!!(گریه ی شدید تر)
ویو یون جو
آکاری چش شد یهو؟
یون جو: سلام خوشگلم حالت خوبه؟
آکاری: سلام ممنون خوبم
یون جو: برات صبحونه درست کردم . بیا بخور
آکاری: دستت درد نکنه
داشتم می خوردم که یهو یکی در عمارت و باز کرد و اومد تو . جونگ سو بود اما تا اون یکیو دیدم بغضم گرفت
آکاری: ی..یون جو اون کیه؟(بغض)
یون جو: ها!!...منظورت نونا عه . دوست بچگیه ارباب جونگ سو . الانم دوست دخترشه
بغضم بیشتر شد ولی مجبوری صوبحونه خوردن بعد داشتم میرفتم تو اتاقم که در اتاق جونگ سو باز بود یه نگاه کوچولو انداختم و دیدم نونا داره جونگ سو رو می بوسه بغضم بیشتر شد . رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت و گریه کردم
آکاری: دختر چرا باید عاشق چنین آدمی بشی!!(گریه)
آکاری: بدبختیام کم بود اینم بهش اضافه شد!!(گریه)
آکاری:باید به حرف چول گوش می کردم!(گریه)
آکاری: نباید خودمو لوس میکردم اون مهربون بود چون دلش برام میسوخت اون که منو دوست نداره!!!(گریه ی شدید تر)
ویو یون جو
آکاری چش شد یهو؟
۵.۷k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.