...
صدای فریادم سکوتی که بر خانه افتاده بود رو شکست. فریادی که سرشار از درد و دلتنگی بود.
احساس میکردم تمام وجودم خالی از ذره ای امیده. دیدم به زندگی سیاه شده بود و فقط دلم خواب میخواست. خوابی ابدی که در آن هیچکدام از این اتفاق ها نمی افتاد.
داشتم چیکار میکردم؟ میخواستم خودم رو بکشم؟ تا این حد خورد و شکسته شده بودم؟
تفنگم را روی شقیقه عم گزاشتم و تمام لحظات خوب زندگیم از جلوی چشمانم گذشت
صدای قدم های تند فردی را احساس کردم
+ هی هی داری چیکار میکنی نههه!!
یک آن به خودم آمدم و صلاحم از دستم رها شد
+ لعنتی پیش خودت چی فکر کردی؟!
میخواستی خود کشی کنی؟ اصلا به ما فکر کردی؟ میدونی با این کارت چه بلای سرم میاری؟؟؟ لطفاً بس کن!!!
_ دیگه نمیتونم کارن.. من بدون اون نمیتونم. دیگه چیزی برام اهمیت نداره...
+میدونی با این کارت چه بلایی سرم میاری؟ میفهمیی؟ عوضی!!! مگه من بجز تو کیو دارم؟ من کم اطرافیانمو از دست دادم؟ کم زجر کشیدم؟ حالا میخای خودتم ازم بگیری؟؟
یک دفعه ساکت شد و تن پر از دردم رو به آغوش کشید. تنها آغوش برادرانه ی او بود که میتوانست روحم را آرام کند
+ تنهام نزار رفیق. خواهش میکنم تو دیگه تنهام نزار..
احساس میکردم تمام وجودم خالی از ذره ای امیده. دیدم به زندگی سیاه شده بود و فقط دلم خواب میخواست. خوابی ابدی که در آن هیچکدام از این اتفاق ها نمی افتاد.
داشتم چیکار میکردم؟ میخواستم خودم رو بکشم؟ تا این حد خورد و شکسته شده بودم؟
تفنگم را روی شقیقه عم گزاشتم و تمام لحظات خوب زندگیم از جلوی چشمانم گذشت
صدای قدم های تند فردی را احساس کردم
+ هی هی داری چیکار میکنی نههه!!
یک آن به خودم آمدم و صلاحم از دستم رها شد
+ لعنتی پیش خودت چی فکر کردی؟!
میخواستی خود کشی کنی؟ اصلا به ما فکر کردی؟ میدونی با این کارت چه بلای سرم میاری؟؟؟ لطفاً بس کن!!!
_ دیگه نمیتونم کارن.. من بدون اون نمیتونم. دیگه چیزی برام اهمیت نداره...
+میدونی با این کارت چه بلایی سرم میاری؟ میفهمیی؟ عوضی!!! مگه من بجز تو کیو دارم؟ من کم اطرافیانمو از دست دادم؟ کم زجر کشیدم؟ حالا میخای خودتم ازم بگیری؟؟
یک دفعه ساکت شد و تن پر از دردم رو به آغوش کشید. تنها آغوش برادرانه ی او بود که میتوانست روحم را آرام کند
+ تنهام نزار رفیق. خواهش میکنم تو دیگه تنهام نزار..
۱.۶k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.