پارت ۶
از زبان نویسنده:
تهیونگ که یه مافیای جذاب بود و همه ازش میترسیدن الان مثل یه پسر ساکت و آروم یه گوشه میشست و یعالمه سیگار میکشید و مشروب میخورد خلاصه حال و روز خوبی نداشت
از زبان ات:
هی روزا میگذشتن و من بیشتر دلم واسه تهیونگ تنگ میشد اما دلم نمیخواست کسی بدونه دلم میخاست مثل کاری ک تهیونگ با من کرد منم یه سال اونو ول کنم تا بیشتر قدر همو بدونیم اما روزی نبود که من به تهیونگ فکر نکنم واسه اینکه تنهایی اذیت نشم هانا هر روز پیشم میموند تا احساس تنهایی نکنم یه روز ب هانا گفتم که باهم بریم مغازه تا یکم چیز میز واسه بچم بگیریم الان دیگه پنج ماهم شده بود و من یه دختر ناز و خوشگل تو شکمم داشتم رسیدیم به مغازه
~وویی خدا این لباسه رو ببین ات آخه چقد کیوته
_آره خیلی قشنگه اینم برش دار
~نکنه میخای کل مغازه رو بخری(خنده)
_درکم کن خب من واسه اولین بار مامان شدم
~فقط خوش به حال اون دختر کوچولویی که تو شکم توعه چه مامان جذابی داره
_خودشیرین(خنده)
از زبان نویسنده (خودم😂):
تهیونگ یه دخترخاله داشت که ۲۴ سالش بود و اسمش آیو بود اون از بچگیش خیلی تهیونگ رو دوست داشت و اونا از بچگی باهم بزرگ شده بودن وقتی جونگکوک دوست صمیمی تهیونگ به آیو خبر داد که تهیونگ اصن حالش خوب نیست اونم به عمارت اومد تا بلکه از فرصت استفاده کنه و تهیونگ رو عاشق خودش کنه....
تهیونگ که یه مافیای جذاب بود و همه ازش میترسیدن الان مثل یه پسر ساکت و آروم یه گوشه میشست و یعالمه سیگار میکشید و مشروب میخورد خلاصه حال و روز خوبی نداشت
از زبان ات:
هی روزا میگذشتن و من بیشتر دلم واسه تهیونگ تنگ میشد اما دلم نمیخواست کسی بدونه دلم میخاست مثل کاری ک تهیونگ با من کرد منم یه سال اونو ول کنم تا بیشتر قدر همو بدونیم اما روزی نبود که من به تهیونگ فکر نکنم واسه اینکه تنهایی اذیت نشم هانا هر روز پیشم میموند تا احساس تنهایی نکنم یه روز ب هانا گفتم که باهم بریم مغازه تا یکم چیز میز واسه بچم بگیریم الان دیگه پنج ماهم شده بود و من یه دختر ناز و خوشگل تو شکمم داشتم رسیدیم به مغازه
~وویی خدا این لباسه رو ببین ات آخه چقد کیوته
_آره خیلی قشنگه اینم برش دار
~نکنه میخای کل مغازه رو بخری(خنده)
_درکم کن خب من واسه اولین بار مامان شدم
~فقط خوش به حال اون دختر کوچولویی که تو شکم توعه چه مامان جذابی داره
_خودشیرین(خنده)
از زبان نویسنده (خودم😂):
تهیونگ یه دخترخاله داشت که ۲۴ سالش بود و اسمش آیو بود اون از بچگیش خیلی تهیونگ رو دوست داشت و اونا از بچگی باهم بزرگ شده بودن وقتی جونگکوک دوست صمیمی تهیونگ به آیو خبر داد که تهیونگ اصن حالش خوب نیست اونم به عمارت اومد تا بلکه از فرصت استفاده کنه و تهیونگ رو عاشق خودش کنه....
۱۲.۹k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.