سرنوشته اجباری!
سرنوشته اجباری!
پارت نهم:
ا.ت ویو:
وقتی دقت کردم دیدم توی جنگلیم....بعد از چند مین رسیدیم به یه خونه ی بزرگ...جیمین ماشین و پارک کرد من دوباره خودم به خواب زدم...جیمین اومد منو بلند کرد و انداخت رو کولش با کلید دره خونه رو باز کرد رفتیم داخل من و برد داخل یه اتاق و گذاشتم رو تخت... دست و پاهام و باز کرد و یه لیوان آبم گذاشت کنارم و رفت....تا از اتاق رفت بیرون زخمام و چک کردم دیگه جایی از بدنم نبود که زخم نشده باشه...یه کوچولو آب خوردم و رفتم بیرون از اتاق....خونه ی قشنگی بود...دیدم جیمین رو مبل نشسته و یه لیوان الکل دستشه....متوجه ی اومدن من نشد چون توی فکر بود....اروم اروم رفتم پیشش تا منو دید یه نیشخند زد
جیمین: میبینم که به هوش اومدی
ا.ت: چرا اومدیم اینجا
جیمین: تا دور از خونوادت باشیم
ا.ت: هیچ دلیلی نداره که ازشون دور باشیم
جیمین: مثه اینکه هنوز نمیدونی چرا پیش منی
ا.ت: م...منظورت چیه
جیمین ساکت شد...همچنان اون نیشخند رو لبش بود
(فلش بک ۶ ماه پیش)
جیمین ویو:
توی ماشین نشسته بودم و منتظر بودم چراغ سبز بشه...به سمت راستم نگاه کردم یه دختری بود که داشت به گلای رز سفید نگاه میکرد...میخواست بخره ولی دید هیچ پولی همراهش نیس...توی اون چند ثانیه خیلی محو و روانیش شدم.....۲۰ ثانیه تا سبز شدن چراغ مونده بود سریع یه عکس برای در اوردن اطلاعاتش گرفتم...چراغ سبز شد و حرکت کردم......بعد از چند مین رسیدم خونه سریع یه پرینت از عکسش گرفتم و گذاشتم توی سیستم....کارای اولیه رو انجام دادم و اطلاعاتش اومد روی لب تاب.....به صندلی تکیه دادم و نیشخند زدم
جیمین: هه....کیم ا.ت
جیمین: قراره به زودی فامیلت عوض شه
سوییج و برداشتم و رفتم سمت خونه مامان و بابام
مامان: خبریه؟....کم پیش میاد بهمون سر بزنی
جیمین: میخوام سر و سامون بگیرم
مامان: سر و سامون؟....حالا کی هست؟
جیمین: در عوضش باید یکاری کنیم
مامان: چه کار؟
جیمین: به خونوادش پول میدیم...اونا هم دخترشونو میدن
مامان: با پول میخوای زن بگیری؟
جیمین: اوضاع خوبی ندارم
مامان: عکسی چیزی ازش داری؟
جیمین: اوهوم
پرینتی که از همه عکساش گرفته بودم و گذاشتم جلوش
مامان: هومم خوشگله....چجوری تونسته دل تورو ببره
جیمین: اونش مهم نیست....هرچی ادرس ازش پیدا کردم و فرستادم با خونوادش صحبت کن
بعدش بلند شدم و رفتم....من اصن قصدم عشق و عاشقی نیست....قصد من بازی با بدن اون عروسکه!
(بچه ها داستان تازه شروع شده)
ادامه دارد.....
پارت نهم:
ا.ت ویو:
وقتی دقت کردم دیدم توی جنگلیم....بعد از چند مین رسیدیم به یه خونه ی بزرگ...جیمین ماشین و پارک کرد من دوباره خودم به خواب زدم...جیمین اومد منو بلند کرد و انداخت رو کولش با کلید دره خونه رو باز کرد رفتیم داخل من و برد داخل یه اتاق و گذاشتم رو تخت... دست و پاهام و باز کرد و یه لیوان آبم گذاشت کنارم و رفت....تا از اتاق رفت بیرون زخمام و چک کردم دیگه جایی از بدنم نبود که زخم نشده باشه...یه کوچولو آب خوردم و رفتم بیرون از اتاق....خونه ی قشنگی بود...دیدم جیمین رو مبل نشسته و یه لیوان الکل دستشه....متوجه ی اومدن من نشد چون توی فکر بود....اروم اروم رفتم پیشش تا منو دید یه نیشخند زد
جیمین: میبینم که به هوش اومدی
ا.ت: چرا اومدیم اینجا
جیمین: تا دور از خونوادت باشیم
ا.ت: هیچ دلیلی نداره که ازشون دور باشیم
جیمین: مثه اینکه هنوز نمیدونی چرا پیش منی
ا.ت: م...منظورت چیه
جیمین ساکت شد...همچنان اون نیشخند رو لبش بود
(فلش بک ۶ ماه پیش)
جیمین ویو:
توی ماشین نشسته بودم و منتظر بودم چراغ سبز بشه...به سمت راستم نگاه کردم یه دختری بود که داشت به گلای رز سفید نگاه میکرد...میخواست بخره ولی دید هیچ پولی همراهش نیس...توی اون چند ثانیه خیلی محو و روانیش شدم.....۲۰ ثانیه تا سبز شدن چراغ مونده بود سریع یه عکس برای در اوردن اطلاعاتش گرفتم...چراغ سبز شد و حرکت کردم......بعد از چند مین رسیدم خونه سریع یه پرینت از عکسش گرفتم و گذاشتم توی سیستم....کارای اولیه رو انجام دادم و اطلاعاتش اومد روی لب تاب.....به صندلی تکیه دادم و نیشخند زدم
جیمین: هه....کیم ا.ت
جیمین: قراره به زودی فامیلت عوض شه
سوییج و برداشتم و رفتم سمت خونه مامان و بابام
مامان: خبریه؟....کم پیش میاد بهمون سر بزنی
جیمین: میخوام سر و سامون بگیرم
مامان: سر و سامون؟....حالا کی هست؟
جیمین: در عوضش باید یکاری کنیم
مامان: چه کار؟
جیمین: به خونوادش پول میدیم...اونا هم دخترشونو میدن
مامان: با پول میخوای زن بگیری؟
جیمین: اوضاع خوبی ندارم
مامان: عکسی چیزی ازش داری؟
جیمین: اوهوم
پرینتی که از همه عکساش گرفته بودم و گذاشتم جلوش
مامان: هومم خوشگله....چجوری تونسته دل تورو ببره
جیمین: اونش مهم نیست....هرچی ادرس ازش پیدا کردم و فرستادم با خونوادش صحبت کن
بعدش بلند شدم و رفتم....من اصن قصدم عشق و عاشقی نیست....قصد من بازی با بدن اون عروسکه!
(بچه ها داستان تازه شروع شده)
ادامه دارد.....
۱۴.۰k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.