فرشته ی مرگ part 8
(صبح )
با صدای اجوما از خواب پریدم
نشستم سر جام تا ویندوزم بیاد بالا
اجوما :برو یه ابی به دست و صورتت بزن بیا پایی صبحانه بخورد
ا.ت:چشم(خوابالود)
از جام بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و رفتم پایین
به جانگ کوکی که داشت روزنامه میخوند نگاهی انداختم
بوی تلخ قهوش به مشامم میخورد بوی خیلی خوبی داشت
کوک:اگه زود تر صبحانه تو بخوری کارمونم زود تر تموم میشه
ا.ت :اگه بخوام دور تموم بشه چی؟
کوک :برام مهم نیست
داشتم با خودم کلنجار میدم میرفتم که فحش یا داد نزنم که از جاش بلند شد رفت
نفس عمیقی کشیدم و صبحانمو خوردم و ظرف هارو برداشتم رفتم سمت اشپر خونه
اجوما تا منو دیدا سریع اومد و ازم گرفت و گفت:نیازی نبود بیاریشون خودم جمع میکردم
ا.ت:نه میخواستم اشپز خونه رو ببینم
اجوما:اهان.....راستی اقا کارت داره تو سالنن
ا.ت:باشه...سالن کجاست؟
اجوما لبخندی بهم زد و اشاره کرد به راهرو و گفت:همینطور صاف برو میبینی اقا رو کاناپه نشستن
ا.ت:اکی...مرسی
رفتم تو سالن دیدم بله جناب نشسته و یه مرد دیگه ای کنارشه
بی توجه رفتم نشستم
که اون مرد دستش رو اورد جلو گفت:سلام من پارک جیمین هستم خوشوقتم
خنده ی ریزی کردمو زیر لب گفتم:تفاوت را احساس کنید نه از این دست به این کیوتی نه از اون چهره ی جذاب(یاااااا پسرم خیلی هم خوبه زر بزنی میام هاا)
جیمین:چیزی گفتی
بعد از حرفش سریع دستش رو گرفتم و گفتم:نه....چیزه ...منم خوشوقتم منم فامیلم مثل شما پارکه ...پارک ا.ت
جانگ کوک:نظرتون چیه دستاتونو از هم جدا کنید و بریم سر اصل مطلب؟
دستم رو از دست جیمین کشیدم و گفتم :خوب چی
باید بگم ؟
کوک :سوال مسخره ای کردی
ا.ت :اسمش مین سوکه
سنش حدود ۴۹ یا ۵۰
نسبت به سنش ادم خوشیپیه و زن وبچه داره ولی پسرش چندین ساله که گم شده
منم ۷ ساله که پیششم
چیز دیگه ای باید بهت بگم؟
جیمین به خاطر لحن من خندشگرفته بود که جانگکوک با نگاهش باعث شد لبخندش محو شه
کوک:محل کارش ؟
با صدای اجوما از خواب پریدم
نشستم سر جام تا ویندوزم بیاد بالا
اجوما :برو یه ابی به دست و صورتت بزن بیا پایی صبحانه بخورد
ا.ت:چشم(خوابالود)
از جام بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و رفتم پایین
به جانگ کوکی که داشت روزنامه میخوند نگاهی انداختم
بوی تلخ قهوش به مشامم میخورد بوی خیلی خوبی داشت
کوک:اگه زود تر صبحانه تو بخوری کارمونم زود تر تموم میشه
ا.ت :اگه بخوام دور تموم بشه چی؟
کوک :برام مهم نیست
داشتم با خودم کلنجار میدم میرفتم که فحش یا داد نزنم که از جاش بلند شد رفت
نفس عمیقی کشیدم و صبحانمو خوردم و ظرف هارو برداشتم رفتم سمت اشپر خونه
اجوما تا منو دیدا سریع اومد و ازم گرفت و گفت:نیازی نبود بیاریشون خودم جمع میکردم
ا.ت:نه میخواستم اشپز خونه رو ببینم
اجوما:اهان.....راستی اقا کارت داره تو سالنن
ا.ت:باشه...سالن کجاست؟
اجوما لبخندی بهم زد و اشاره کرد به راهرو و گفت:همینطور صاف برو میبینی اقا رو کاناپه نشستن
ا.ت:اکی...مرسی
رفتم تو سالن دیدم بله جناب نشسته و یه مرد دیگه ای کنارشه
بی توجه رفتم نشستم
که اون مرد دستش رو اورد جلو گفت:سلام من پارک جیمین هستم خوشوقتم
خنده ی ریزی کردمو زیر لب گفتم:تفاوت را احساس کنید نه از این دست به این کیوتی نه از اون چهره ی جذاب(یاااااا پسرم خیلی هم خوبه زر بزنی میام هاا)
جیمین:چیزی گفتی
بعد از حرفش سریع دستش رو گرفتم و گفتم:نه....چیزه ...منم خوشوقتم منم فامیلم مثل شما پارکه ...پارک ا.ت
جانگ کوک:نظرتون چیه دستاتونو از هم جدا کنید و بریم سر اصل مطلب؟
دستم رو از دست جیمین کشیدم و گفتم :خوب چی
باید بگم ؟
کوک :سوال مسخره ای کردی
ا.ت :اسمش مین سوکه
سنش حدود ۴۹ یا ۵۰
نسبت به سنش ادم خوشیپیه و زن وبچه داره ولی پسرش چندین ساله که گم شده
منم ۷ ساله که پیششم
چیز دیگه ای باید بهت بگم؟
جیمین به خاطر لحن من خندشگرفته بود که جانگکوک با نگاهش باعث شد لبخندش محو شه
کوک:محل کارش ؟
۶.۴k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.