چندپارتی از هوپی اگ خوبه بگین ادامه بدم؟؟؟
~کافه جادویی~
ویو لیا
بعد دانشگاه با بچه ها رفتیم کافه تا باهم هم حرف بزنیم هم جزوه هامونو تکمیل کنیم چون امتحانتمونم نزدیک بود
ولی من اون کافه رو بخاطر پسری ک اونجا کار میکرد دوست داشتم
خیلی خوشتیپ و جذابه اصن نمیشه با همین کلمه ها توصیفش کرد، اسمش هوسوکه ولی صداش میکنن جیهوپ چون خیلی پر انرژیه و همیشه به همه امید میده
تو راه کافه بودم ک با یکی برخورد کردم و برگه هام ریخت رو زمین
عصبی شدم خم شدم ک برگه هارو جمع کنم اون پسره هم با من خم شد و کمکم کرد تا جمعشون کنم
وقتی سرشو آورد بالا قلبم یه لحظه نزد چشمام قفل چشماش شده بود
آره اون همون عشق من بود! جیهوپ
به خودش اومد و با لبخند ازم معذرت خواهی کرد و باهم راه کافه رو طی کردیم
وقتی رفتم تو کافه بچه ها تعجب کردن! با تعجب داشتن نگام میکردن با چشماشون میگفتن: چرا با هوسوک اومدی؟
رفتم پیششون نشستم جیهوپم به طرز خیلی جذابی یه لبخند تحویلم داد
میدونسم گونه هام قرمز شده بخاطر همین سرمو انداختم پایین
ویو جیهوپ
ای وای! دیرم شده!
تند تند شروع کردم آماده شدن یه چیزی خوردم بعدش بدو بدو رفتم سمت کافه
تو راه با یه دختری برخورد کردم وقتی سرشو بالا آورد نفسم تو سینه حبس شد
لیا بود! تو چشماش نگاه کردم! چشماش خیلی قشنگ بود
به خودم اومدم ازش معذرت خواهی کردم و باهم به سمت کافه رفتیم
وقتی وارد کافه شدیم دوستاش با تعجب بهش نگاه میکردن
ولی نمیدونن ک دفعه بعد باید با ذوق و حسرت نگاش کنن
درسته! من دوسش دارم و میخوام ازش درخواست کنم ک دوست دخترم شه ولی نمیتونم چون خجالت میکشم
میدونم مسخرس ولی خب منم احساسات دارم برعکس اون چیزی ک بقیه فکر میکنن درباره پسرا ک همشون دلشون از سنگه ولی اصن اینجوری نیس
خب بگذریم رفتم تا کارمو شروع کنم
اونجا یکی از همکارام ک میشد دوستم میدونس ک من لیا رو دوست دارم
بهم گفت: هی پسر!دارن مخ معشوقتو میزنن نمیخوای واکنشی نشون بدی
وقتی به میزشون نگاه کردم رگ گردنم زد بیرون
اون پسره ی ایکبیری چطور جرعت کرده بهش نزدیک بشه
دلم میخواد برم کتکش بزنم نگاه کن چجوری بهش نگاه میکنه
رفتم سمتشونو گفتم:.....
ویو لیا
بعد دانشگاه با بچه ها رفتیم کافه تا باهم هم حرف بزنیم هم جزوه هامونو تکمیل کنیم چون امتحانتمونم نزدیک بود
ولی من اون کافه رو بخاطر پسری ک اونجا کار میکرد دوست داشتم
خیلی خوشتیپ و جذابه اصن نمیشه با همین کلمه ها توصیفش کرد، اسمش هوسوکه ولی صداش میکنن جیهوپ چون خیلی پر انرژیه و همیشه به همه امید میده
تو راه کافه بودم ک با یکی برخورد کردم و برگه هام ریخت رو زمین
عصبی شدم خم شدم ک برگه هارو جمع کنم اون پسره هم با من خم شد و کمکم کرد تا جمعشون کنم
وقتی سرشو آورد بالا قلبم یه لحظه نزد چشمام قفل چشماش شده بود
آره اون همون عشق من بود! جیهوپ
به خودش اومد و با لبخند ازم معذرت خواهی کرد و باهم راه کافه رو طی کردیم
وقتی رفتم تو کافه بچه ها تعجب کردن! با تعجب داشتن نگام میکردن با چشماشون میگفتن: چرا با هوسوک اومدی؟
رفتم پیششون نشستم جیهوپم به طرز خیلی جذابی یه لبخند تحویلم داد
میدونسم گونه هام قرمز شده بخاطر همین سرمو انداختم پایین
ویو جیهوپ
ای وای! دیرم شده!
تند تند شروع کردم آماده شدن یه چیزی خوردم بعدش بدو بدو رفتم سمت کافه
تو راه با یه دختری برخورد کردم وقتی سرشو بالا آورد نفسم تو سینه حبس شد
لیا بود! تو چشماش نگاه کردم! چشماش خیلی قشنگ بود
به خودم اومدم ازش معذرت خواهی کردم و باهم به سمت کافه رفتیم
وقتی وارد کافه شدیم دوستاش با تعجب بهش نگاه میکردن
ولی نمیدونن ک دفعه بعد باید با ذوق و حسرت نگاش کنن
درسته! من دوسش دارم و میخوام ازش درخواست کنم ک دوست دخترم شه ولی نمیتونم چون خجالت میکشم
میدونم مسخرس ولی خب منم احساسات دارم برعکس اون چیزی ک بقیه فکر میکنن درباره پسرا ک همشون دلشون از سنگه ولی اصن اینجوری نیس
خب بگذریم رفتم تا کارمو شروع کنم
اونجا یکی از همکارام ک میشد دوستم میدونس ک من لیا رو دوست دارم
بهم گفت: هی پسر!دارن مخ معشوقتو میزنن نمیخوای واکنشی نشون بدی
وقتی به میزشون نگاه کردم رگ گردنم زد بیرون
اون پسره ی ایکبیری چطور جرعت کرده بهش نزدیک بشه
دلم میخواد برم کتکش بزنم نگاه کن چجوری بهش نگاه میکنه
رفتم سمتشونو گفتم:.....
۱۲.۹k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.