م نوشتم عشق دستم بو شبنم میگرفت

مے نوشتم عشق ,دستم بوے شبنم میگرفت
آهِ حواے درون ,دامان آدم میگرفت
مے نوشتم شعر ,یڪ تودہ شقایق بود و آه
آشنا دستے ,ز دست باد مریم میگرفت
مے نوشتم شاعرے سر در گریبان غروب
یادگارے مینویسد، عشق ماتم میگرفت
مے رسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج
انتشار آبے امواج ,را غم میگرفت
با تو میگفتم فقط از ابرها، آئینہ ها
یڪ قلم، یڪ دفتر بینام عالم میگرفت
مے ڪشیدم نقش باران روے پلڪ داغ باغ
مے سرودم یڪ غزل ,باران دمادم میگرفت

🥀💔
دیدگاه ها (۲)

هر جا که رفتم یاد تو همراه من بودجانا چه گویم!در حضورم ماندگ...

بیقرارت هستم اما بیقرارم نیستیگرچه میبینم تورا اما کنارم نیس...

فاصله آدمها رو از هم جدا نميكنه، اما واژه ها چرا! قدرت "ارتب...

گاه، گـاهی به غزل سربزنی عیبی نیستدورِ دیوارِ دلم ، پـــــر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط