↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟼
≈یک ماه بعد≈
↓خونه میا↓
میا:ا.ت لطفا انقدر گریه نکن
ا.ت: ....
میا:ا.ت داری خودتو نابود میکنی
ا.ت: میا لطفا تنهام بزار
میا:باشه
و میا رفت
ا.ت:(گریه)
که یهو در باز شد و دوهیو اومد داخل
دوهیو:خالههههههه(گریه)
ا.ت:دوهیو چیشده؟؟؟(صدای گرفته)
دوهیو:مامانم منو زد(گریه)
ا.ت:چرا؟!
دوهیو:چون بستنی خوردم(گریه)
ا.ت:اشکال نداره(خنده زوری)
دوهیو:باشهه پس من میرم دوباره بخورمم(خنده)
ا.ت:باشه
و رفت
ا.ت:ب.اورم نمیشه(بغض)
ا.ت:چرا آخه؟!(گریه)
آره درست حدس زدین ا.ت فهمیده بود که بارداره
اونم یک ماه از اونجایی که خیلی حال روحی خوبی نداشتم دکتر گفته بود که باید دارو مصرف کنم ولی از اونجایی که باردارم نمیتونم
باید تحمل کنم
نباید گریه کنم ولی مگه میتونم؟! نه نمیشه
ا.ت: چرا خوب نمیشم؟!(گریه)
که یهو زیر دلم تیر کشید
ا.ت:آخ(یکم داد)
که یهو در باز شد
میا:ا.تتتتتت خوبییییی؟
ا.ت:نه(بغض)
که یهو دوباره تیر کشید
ا.ت:آخخ(یکم بلند)
میا:منو نگاه امروز اصلا گریه نداریم خب؟!میریم بیرون
ا.ت:(سرشو تکون میده)
میا:بیا آماده شو بریم عزیزم
ا.ت بلند شد و رفت سمت کمدش
یه تاپ سفید و با ژاکت سفید و سیاه پوشید
و رفت یه شلوار سفید پوشید
که یهو در زده شد
میا:آماده ای؟
ا.ت:آره
و موهاشو با کریبس بست
و رفت بیرون
میا:گوشیت کجاست؟!
ا.ت:گوشیم؟!نمیدونم
میا:آه بیا بریم
رفتیم پایین که دوهیو اومد
دوهیو:منآمادممم
میا:باشه بیا
دوهیو اون موقع که اومدم پیششون ۴سالش بود
الان ۵سالشه آه بزرگ شده
(آره جون عمت🗿)
میا و دوهیو بعداز پوشیدن کفششون رفتن
منم کفشامو پوشیدم و رفتم
از اونجایی که هوا زیاد سرد نبود فقط یه ژاکت پوشیده بودم
و رفتم سمت ماشین و سوار شدم
میا ماشین رو روشن کرد و رفت سمت جاده
بعداز چند دقیقه رسیدیم به جای مورد نظر؟!
اصلا نیمدونستم کجا میخواستیم بریم
ا.ت:میا اینجا کجاعه؟!
میا:کافه بریم یا پارک؟!
دوهیو:بریمم کافههههه
میا:باشهههه(خنده)
و جلوی کافه ماشینو پارک کرد
همه پیاده شدیم و به سمت کافه حرکت کردیم
در رو باز کردم که دیدم زنگوله صدا داد
وای چه باحال
رفتم نشستم رو میز که دوهیو هم اومد پیشم
ا.ت:چطوری کوچولو
دوهیو:خوبم
که میا اومد
میا:تو منوش شیک نوتلا هم بود
ا.ت:خب؟!
میا:برای همه اینو سفارش دادم
ا.ت:مرسی میا
میا:خواهش میکنم عزیزم
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟼
≈یک ماه بعد≈
↓خونه میا↓
میا:ا.ت لطفا انقدر گریه نکن
ا.ت: ....
میا:ا.ت داری خودتو نابود میکنی
ا.ت: میا لطفا تنهام بزار
میا:باشه
و میا رفت
ا.ت:(گریه)
که یهو در باز شد و دوهیو اومد داخل
دوهیو:خالههههههه(گریه)
ا.ت:دوهیو چیشده؟؟؟(صدای گرفته)
دوهیو:مامانم منو زد(گریه)
ا.ت:چرا؟!
دوهیو:چون بستنی خوردم(گریه)
ا.ت:اشکال نداره(خنده زوری)
دوهیو:باشهه پس من میرم دوباره بخورمم(خنده)
ا.ت:باشه
و رفت
ا.ت:ب.اورم نمیشه(بغض)
ا.ت:چرا آخه؟!(گریه)
آره درست حدس زدین ا.ت فهمیده بود که بارداره
اونم یک ماه از اونجایی که خیلی حال روحی خوبی نداشتم دکتر گفته بود که باید دارو مصرف کنم ولی از اونجایی که باردارم نمیتونم
باید تحمل کنم
نباید گریه کنم ولی مگه میتونم؟! نه نمیشه
ا.ت: چرا خوب نمیشم؟!(گریه)
که یهو زیر دلم تیر کشید
ا.ت:آخ(یکم داد)
که یهو در باز شد
میا:ا.تتتتتت خوبییییی؟
ا.ت:نه(بغض)
که یهو دوباره تیر کشید
ا.ت:آخخ(یکم بلند)
میا:منو نگاه امروز اصلا گریه نداریم خب؟!میریم بیرون
ا.ت:(سرشو تکون میده)
میا:بیا آماده شو بریم عزیزم
ا.ت بلند شد و رفت سمت کمدش
یه تاپ سفید و با ژاکت سفید و سیاه پوشید
و رفت یه شلوار سفید پوشید
که یهو در زده شد
میا:آماده ای؟
ا.ت:آره
و موهاشو با کریبس بست
و رفت بیرون
میا:گوشیت کجاست؟!
ا.ت:گوشیم؟!نمیدونم
میا:آه بیا بریم
رفتیم پایین که دوهیو اومد
دوهیو:منآمادممم
میا:باشه بیا
دوهیو اون موقع که اومدم پیششون ۴سالش بود
الان ۵سالشه آه بزرگ شده
(آره جون عمت🗿)
میا و دوهیو بعداز پوشیدن کفششون رفتن
منم کفشامو پوشیدم و رفتم
از اونجایی که هوا زیاد سرد نبود فقط یه ژاکت پوشیده بودم
و رفتم سمت ماشین و سوار شدم
میا ماشین رو روشن کرد و رفت سمت جاده
بعداز چند دقیقه رسیدیم به جای مورد نظر؟!
اصلا نیمدونستم کجا میخواستیم بریم
ا.ت:میا اینجا کجاعه؟!
میا:کافه بریم یا پارک؟!
دوهیو:بریمم کافههههه
میا:باشهههه(خنده)
و جلوی کافه ماشینو پارک کرد
همه پیاده شدیم و به سمت کافه حرکت کردیم
در رو باز کردم که دیدم زنگوله صدا داد
وای چه باحال
رفتم نشستم رو میز که دوهیو هم اومد پیشم
ا.ت:چطوری کوچولو
دوهیو:خوبم
که میا اومد
میا:تو منوش شیک نوتلا هم بود
ا.ت:خب؟!
میا:برای همه اینو سفارش دادم
ا.ت:مرسی میا
میا:خواهش میکنم عزیزم
۱۱.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.