هزار یک شب
یالین دختر ۱۶ ساله ای هست که برای کار وارد یه عمارت میشه
یالین دختری خیلی زیبا بود
ولی بخاطر نداشتن پول و خونه
زیبایی اون به چشم نمی اومد
تا زمانی که با نیک آشنا شد.....
_____________________________
سلام اسم من یالین هست ۱۶ سالمه
و تو یکی از روستا های نزدیک شهر زندگی میکنم
مادر و پدرم رو از دست دادم
پدرم بخاطر سرطان فوت کرد و مادرم طاقت دوری پدرم رو نداشت
و بخاطر همین خودکشی کرد
یک هفته از این فاجعه گذشته بود
خیلی غمگین بودم
کلی فکر های مزخرف تو ذهنم بود
ما همین جوری هیچ پولی نداشتیم
و حالا من بدون مادر و پدرم موندم
با این سن کم چطور باید کار کنم
این یک هفته رو خونه ی خالم مونده بودم اونا هم وضعیت خوبی نداشتن
حق هم دارن با سه تا بچه چطور باید پول در می آوردن
حالا منم اضافه شدم
حس خیلی بدی داشتم
مخصوص زمانی که شوهر خالم جلوی خودم به خالم گفت باید شوهر کنم
وگرنه هیچوقت نمی تونم زندگی کنم
من کاملا مخالف بودم
خالم اصرار داشت منو شوهر بده
ولی من نمی خواستم
برای همین یه فکری به سرم زدم
من همین امشب فرار میکنم و به شهر میرم و یه کاری برای خودم پیدا کنم
بالاخره هرچی هم باشه از ازدواج با کسی که دوسش ندارم بهتره
_____________________________
روی تاب حیاط نشسته بودم که خالم صدام کرد
. یالین
+ بله خاله
. بیا داخل کارت دارم
کنجکاو شدم یعنی چی شده
رفتم داخل
+ چی شده خاله
. یالین دخترم من یه پسر پیدا کردم
خانواده ی خیلی خیلی خوبی دارن
شب میان خواستگاری
برای اینکه ضایع نباشه گفتم
+ اووو که اینطور
باشه مشکلی نیست
. خوبه سر عقل اومدی
منم میرم پیشه آدرین
( پسرش هست و سر مزرعه هست )
+ باشه مراقب خودت باش
بعد رفتن خالم سری رفتم داخل اتاق
تمام وسایلم رو جمع کردم
و یه مقدار پول برداشتم
و یه نامه نوشتم
< متن نامه >
( خاله ی عزیزم خیلی ازت ممنونم که این یک هفته مراقبم بودی
و ازت میخوام دنبالم نگردی جای من امنه دوست دارم
یه مقدار پولی هم برداشتم قول میدم وقتی پول دار شدم بهت برش گردونم
خداحافظ )
نامه رو گذاشتم روی میز و از در پشتی فرار کردم
اونقدر سری میرفتم که
نفهمیدم که رسیدم به مغازه ی آقای جک اون یه کالسکه داشت و ازش میخواستم منو به شهر ببره
پرش زمانی داخل کالسکه
با کلی التماس راضیش کردم
و راهی شهر شدیم
حدود ۱ نیم ساعت تو راه بودیم که کالسکه ایستاد رسیده بودیم
ازش تشکر کردم و پیدا شدم
کمی گشتم و از چند نفر سوال کردم کجا می تونم کار کنم
اوناهم آدرس یه عمارت رو میدادن
و میگفتن برای خدمت کاری میتونم اونجا کار کنم
کمی دیر بود برای رفتن
برای همین گذاشتم که فردا برم
دنبال یه هتل گشتم
بعد دو ساعت یه هتل خوب و با قیمت مناسبی پیدا کردم
رفتم داخل اتاقم و روی تخت دراز کشیدم خیلی خسته شده بودم
یالین دختری خیلی زیبا بود
ولی بخاطر نداشتن پول و خونه
زیبایی اون به چشم نمی اومد
تا زمانی که با نیک آشنا شد.....
_____________________________
سلام اسم من یالین هست ۱۶ سالمه
و تو یکی از روستا های نزدیک شهر زندگی میکنم
مادر و پدرم رو از دست دادم
پدرم بخاطر سرطان فوت کرد و مادرم طاقت دوری پدرم رو نداشت
و بخاطر همین خودکشی کرد
یک هفته از این فاجعه گذشته بود
خیلی غمگین بودم
کلی فکر های مزخرف تو ذهنم بود
ما همین جوری هیچ پولی نداشتیم
و حالا من بدون مادر و پدرم موندم
با این سن کم چطور باید کار کنم
این یک هفته رو خونه ی خالم مونده بودم اونا هم وضعیت خوبی نداشتن
حق هم دارن با سه تا بچه چطور باید پول در می آوردن
حالا منم اضافه شدم
حس خیلی بدی داشتم
مخصوص زمانی که شوهر خالم جلوی خودم به خالم گفت باید شوهر کنم
وگرنه هیچوقت نمی تونم زندگی کنم
من کاملا مخالف بودم
خالم اصرار داشت منو شوهر بده
ولی من نمی خواستم
برای همین یه فکری به سرم زدم
من همین امشب فرار میکنم و به شهر میرم و یه کاری برای خودم پیدا کنم
بالاخره هرچی هم باشه از ازدواج با کسی که دوسش ندارم بهتره
_____________________________
روی تاب حیاط نشسته بودم که خالم صدام کرد
. یالین
+ بله خاله
. بیا داخل کارت دارم
کنجکاو شدم یعنی چی شده
رفتم داخل
+ چی شده خاله
. یالین دخترم من یه پسر پیدا کردم
خانواده ی خیلی خیلی خوبی دارن
شب میان خواستگاری
برای اینکه ضایع نباشه گفتم
+ اووو که اینطور
باشه مشکلی نیست
. خوبه سر عقل اومدی
منم میرم پیشه آدرین
( پسرش هست و سر مزرعه هست )
+ باشه مراقب خودت باش
بعد رفتن خالم سری رفتم داخل اتاق
تمام وسایلم رو جمع کردم
و یه مقدار پول برداشتم
و یه نامه نوشتم
< متن نامه >
( خاله ی عزیزم خیلی ازت ممنونم که این یک هفته مراقبم بودی
و ازت میخوام دنبالم نگردی جای من امنه دوست دارم
یه مقدار پولی هم برداشتم قول میدم وقتی پول دار شدم بهت برش گردونم
خداحافظ )
نامه رو گذاشتم روی میز و از در پشتی فرار کردم
اونقدر سری میرفتم که
نفهمیدم که رسیدم به مغازه ی آقای جک اون یه کالسکه داشت و ازش میخواستم منو به شهر ببره
پرش زمانی داخل کالسکه
با کلی التماس راضیش کردم
و راهی شهر شدیم
حدود ۱ نیم ساعت تو راه بودیم که کالسکه ایستاد رسیده بودیم
ازش تشکر کردم و پیدا شدم
کمی گشتم و از چند نفر سوال کردم کجا می تونم کار کنم
اوناهم آدرس یه عمارت رو میدادن
و میگفتن برای خدمت کاری میتونم اونجا کار کنم
کمی دیر بود برای رفتن
برای همین گذاشتم که فردا برم
دنبال یه هتل گشتم
بعد دو ساعت یه هتل خوب و با قیمت مناسبی پیدا کردم
رفتم داخل اتاقم و روی تخت دراز کشیدم خیلی خسته شده بودم
۴.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.