پارت ۳۱
ویو ته
از زمانی که کوک باهم قهر کرد ۳ روز میگیره ،
هر کاری میکردم باهم آشتی نمیکرد .
دیگه زده بودم به سیم آخر .
این کاری که میخوام بکنم آخرین کاری که بتونم کوک رو رازی کنم باهم آشتی کنه.
یادم اومد که کوک زمانی که داشت برام از علایقش میگفتم ، دوست داشت که حیوان خونگی داشته باشه ، حیوان خونگی که دوست داشت گربه بود اون دوتا یکی سفید یکی سفید .
صبح که از خواب بیدار شودم کوک هنوز خواب بود از فرصت استفاده کردم و رفتم پت شاپ و براش دو تا گربه یکی نر یکی ماده گرفتم و کلی وسایل خوشگل به رنگ سفید و سیاه ، رنگ مورد علاقه کوک گرفتم.
ویو کوک
میدونستم که ته از دستم خیلی عصبی ولی تقصیر خودش بود از اون روز تا حالا دلم درد میگیره و همش دلم میخواد بخوابم ، نمیدونم چرا .
با خودم گفتم که به ته بگم ولی نمیدونستم کی بگم.
ویو ته
رفتم خونه هنوز کوک خواب بود ، نمیدونم چرا این چند وقت کوک تا بعد از ظهر میخوابید ولی امروز میخوام که بیدارش کنم.
رفتم سمت یکی از اتاقی که از قبل برای گربه ها درست کردم رو با وسایل هاشون چیدم بعد رفتم کوک رو بیدار کنم.
ته: کوک بیدار شو برات یه هدیه گرفتم.
کوک: بزار بخوابم خوابم میاد.
ته: نمیشه باید بیدار شی.
کوک: باشه بابا بیدارم ، حالا این هدیهای که میگی چی هست؟
ته: خودت میفهمی.
ویو ته
دستم رو گذاشتم روی چشمش که نبینه.
بعد بردمش سمت اتاق.
ته: ببین برات چی خریدم .« دستش رو بر می داره.»
کوک: گربه؟
ته: آره برات گربه خریدم ، حالا باهم آشتی میکنی؟
کوک: آره.« میپر بغل ته»
ویو کوک
ادامه دارد.................
از زمانی که کوک باهم قهر کرد ۳ روز میگیره ،
هر کاری میکردم باهم آشتی نمیکرد .
دیگه زده بودم به سیم آخر .
این کاری که میخوام بکنم آخرین کاری که بتونم کوک رو رازی کنم باهم آشتی کنه.
یادم اومد که کوک زمانی که داشت برام از علایقش میگفتم ، دوست داشت که حیوان خونگی داشته باشه ، حیوان خونگی که دوست داشت گربه بود اون دوتا یکی سفید یکی سفید .
صبح که از خواب بیدار شودم کوک هنوز خواب بود از فرصت استفاده کردم و رفتم پت شاپ و براش دو تا گربه یکی نر یکی ماده گرفتم و کلی وسایل خوشگل به رنگ سفید و سیاه ، رنگ مورد علاقه کوک گرفتم.
ویو کوک
میدونستم که ته از دستم خیلی عصبی ولی تقصیر خودش بود از اون روز تا حالا دلم درد میگیره و همش دلم میخواد بخوابم ، نمیدونم چرا .
با خودم گفتم که به ته بگم ولی نمیدونستم کی بگم.
ویو ته
رفتم خونه هنوز کوک خواب بود ، نمیدونم چرا این چند وقت کوک تا بعد از ظهر میخوابید ولی امروز میخوام که بیدارش کنم.
رفتم سمت یکی از اتاقی که از قبل برای گربه ها درست کردم رو با وسایل هاشون چیدم بعد رفتم کوک رو بیدار کنم.
ته: کوک بیدار شو برات یه هدیه گرفتم.
کوک: بزار بخوابم خوابم میاد.
ته: نمیشه باید بیدار شی.
کوک: باشه بابا بیدارم ، حالا این هدیهای که میگی چی هست؟
ته: خودت میفهمی.
ویو ته
دستم رو گذاشتم روی چشمش که نبینه.
بعد بردمش سمت اتاق.
ته: ببین برات چی خریدم .« دستش رو بر می داره.»
کوک: گربه؟
ته: آره برات گربه خریدم ، حالا باهم آشتی میکنی؟
کوک: آره.« میپر بغل ته»
ویو کوک
ادامه دارد.................
۴.۶k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.