عشقی که بهم دادی
"part 42"
*دو روز بعد
*از زبان ا.ت
از شب تا صبح پیش جیهون بودم
باید یه نمایشگر دیجیتالی جای قلبش میذاشتن که برای مدت یکماه بشه از وضعیت قلبش با خبر شد
ولی جیهون دوستش نداشت
چون از زیر لباس بد دیده میشد
خبلی این چند روز باهاش کلنجار رفتم اون معمولا بچه ی منطقی ایه ولی خب میگفت بچه های مهد کودک مسخره ش میکنن
باهاش حرف زدم ولی قانع نشد
وقتی با اسباب بازی هاش سرگرم شد گفتم برم پیش جونگکوک این چند روز خیلی ازش دور مونده بودم میشه گفت دلم براش تنگ شده بود
رفتم اتاقش ولی اونجا نبود
پس حتما توی بخشه
پیداش کردم
+جونگکوکا...جونگکوک!
=ا.ت(خوشحال)
+وقت داری؟
=برای تو؟...هرچقدر که بخوای
لبخند زدم و دستشو گرفتم و باهم رفتیم بیرون
رفتیم کافه ی بیمارستان بیرون یکم هوا سرد بود پاییز نزدیک بود
ولی بیرون نشستیم...قهوه هامونو آوردن و شروع به صحبت کردیم
از حرف زدن با جونگکوک سیر نمیشدم...خیلی هم صحبت خوبیه مخصوصا برای درد و دلام اون خیلی پسر خوبیه من واقعا دوستش دارم
*از زبان جونگکوک
از اینکه ا.ت دعوتم کرده بود خیلی خوشحال بودم
من اصلا آدمی نیستم که وقتم آزاد باشه ولی برای ا.ت
من همیشه وقت دارم
چون دوستش دارم
*از زبان تهیونگ
امروز صبح چکاپ داشتم ولی هنوز خبر نداده بودم که دارم میرم
خوشحال نبودم که دارم میرم اونجا رفت به اونجا برام عذاب بود
البته شایدم نه
ولی خب
داشتم توی محوطه بیمارستان قدم میزدم
دیدم ا.ت با دکتر جئون دارن قهوه میخورن
چقد حیف که من و ا.ت همو از دست دادیم...ا.ت اولین عشقم بود و دیگه بعد از اون عاشق نشدم و نخواهم شد
ولی خیلی بهم میان
برخلاف دفع قبل خیلی عصبی نشدم
ولی هنوزم برام عذاب آور بود
هوا یکم سرد بود
یکماه بیشتر تا پاییز نمونده...
رفتم داخت و همینطور که داشتم میرفتم سمت اتاق دکتر
چی؟
جیهون...اون جیهونه
رفتم سمتش
_سلام(خنده)
سرشو آورد بالا
÷بابا خوشتیپه(خنده)
زانو زدم و بغلش کردم
از توی بغلم که درش آوردم دیدم ناراحته
لایک؟
کامنت؟
فالو؟
*دو روز بعد
*از زبان ا.ت
از شب تا صبح پیش جیهون بودم
باید یه نمایشگر دیجیتالی جای قلبش میذاشتن که برای مدت یکماه بشه از وضعیت قلبش با خبر شد
ولی جیهون دوستش نداشت
چون از زیر لباس بد دیده میشد
خبلی این چند روز باهاش کلنجار رفتم اون معمولا بچه ی منطقی ایه ولی خب میگفت بچه های مهد کودک مسخره ش میکنن
باهاش حرف زدم ولی قانع نشد
وقتی با اسباب بازی هاش سرگرم شد گفتم برم پیش جونگکوک این چند روز خیلی ازش دور مونده بودم میشه گفت دلم براش تنگ شده بود
رفتم اتاقش ولی اونجا نبود
پس حتما توی بخشه
پیداش کردم
+جونگکوکا...جونگکوک!
=ا.ت(خوشحال)
+وقت داری؟
=برای تو؟...هرچقدر که بخوای
لبخند زدم و دستشو گرفتم و باهم رفتیم بیرون
رفتیم کافه ی بیمارستان بیرون یکم هوا سرد بود پاییز نزدیک بود
ولی بیرون نشستیم...قهوه هامونو آوردن و شروع به صحبت کردیم
از حرف زدن با جونگکوک سیر نمیشدم...خیلی هم صحبت خوبیه مخصوصا برای درد و دلام اون خیلی پسر خوبیه من واقعا دوستش دارم
*از زبان جونگکوک
از اینکه ا.ت دعوتم کرده بود خیلی خوشحال بودم
من اصلا آدمی نیستم که وقتم آزاد باشه ولی برای ا.ت
من همیشه وقت دارم
چون دوستش دارم
*از زبان تهیونگ
امروز صبح چکاپ داشتم ولی هنوز خبر نداده بودم که دارم میرم
خوشحال نبودم که دارم میرم اونجا رفت به اونجا برام عذاب بود
البته شایدم نه
ولی خب
داشتم توی محوطه بیمارستان قدم میزدم
دیدم ا.ت با دکتر جئون دارن قهوه میخورن
چقد حیف که من و ا.ت همو از دست دادیم...ا.ت اولین عشقم بود و دیگه بعد از اون عاشق نشدم و نخواهم شد
ولی خیلی بهم میان
برخلاف دفع قبل خیلی عصبی نشدم
ولی هنوزم برام عذاب آور بود
هوا یکم سرد بود
یکماه بیشتر تا پاییز نمونده...
رفتم داخت و همینطور که داشتم میرفتم سمت اتاق دکتر
چی؟
جیهون...اون جیهونه
رفتم سمتش
_سلام(خنده)
سرشو آورد بالا
÷بابا خوشتیپه(خنده)
زانو زدم و بغلش کردم
از توی بغلم که درش آوردم دیدم ناراحته
لایک؟
کامنت؟
فالو؟
۵.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.