پارت ۸ فصل دو
وکیل گفت شاید 1 سال براش در نظر بگیرن و خلاصه اون روز هر چند سخت ولی گذشت
3 روز بعد
ا/ت ویو
ا/ت : داری بهم دروغ میگی( با داد )
اِلیف : نه دروغ نمیگم
ا/ت : نه نه باور نمیکنم
الیف : چه باور کنی چه باور نکنی این واقعیته
وسایل رو میزو انداختم پایین که با صدای بلندی شکست داد زدم
ا/ت : دروغ میگی( با داد )
الیف : نه
سعی کردم آروم باشم
الیف : چه باور کنی چه نکنی من همسر جدید پدرتم
پدرم شبی که مادرمو کشت منو از خونه پرت کرد بیرون اونشب قول دادم هر کاری کنم تا زندگیش سیاه بشه سخت کار کردم و قمار یاد گرفتم همه کار باری قمار بازای حرفه ای کردم که بهم یاد بدن و موفق شدم خیلی سخت بود ولی تونستم ولی حالا این زنه اومده میگه من با بابات ازدواج کردم و اون میخواد منو ببینه
ا/ت : اصلا چرا خودش نیومد( با داد )
الیف : روش نمیشد باهات چشم تو چشم بشه
ا/ت : پس چجوری میخواد منو ببینه
الیف : ا/ت لجبازی نکن بیا بریم باهاش حرف بزن
ا/ت : بیام کسی که تو بچگی مادرمو کشت و منو آواره کوچه و خیابون کردو ببینم؟
الیف : اونم اینو نمیخواسته اون موقع ها معتاد بوده اما الان ترک کرده پشیمونه
دستمو محکم کوبیدم رو میز که از جاش پرید
ا/ت : من نمیخوام اون مرتیکه رو ببینم
الیف : ا/ت من باردارم
با چشمایی که تعجب توش موج میزد نگاش کردم
ا/ت : چ چی؟
به زمین خیره شد
الیف : من...باردارم ا/ت
نمیشنیدم گوشام نمیشنید قلبم تند میزد چشمام سیاهی میرفت داشتم میفتادم که اومد جلوم و دستمو گرفت و نشوندم رو صندلی
الیف : حالت خوبه؟ چی شد
بهش نگاه کردم زن خیلی خوبی بود ولی بابام اون زندگیشو سیاه میکنه
ا/ت : امکان نداره
الیف : ا/ت نمیخواستم اینو بگم ولی... ما مشکل مالی داریم... بابات نمیتونه بره سرکار وضع منم که مشخصه... ا/ت
چشمم خورد به کبودی رو دستش حدس میزدم اون آدم عوض نمیشه
ا/ت : اون این کارو باهات کرده؟
رد نگاهمو گرفت و سریع با آستین لباسش پوشوندش
ا/ت : اون آدم عوض نمیشه
رد اشکو تو چشماش دیدم یه صندلی برداشت و جلوم گذاشت نشست جلوم و به زمین خیره شده بود
الیف : ا/ت ازت کمک میخوام من... دیگه نمیتونم خیلی اذیتم میکنه وقتی باهاش آشنا شدم ... اینطوری نبود... خیلی عوض شده من... دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم ...
میدونستم اینجوری میشه از بابام توقع نداشتم آدم خوبی باشه
ا/ت : میخوای از پیشش بری؟
به چشمام خیره شد و سرشو به معنی آره تکون داد
الیف : اما اون نمیزاره
ا/ت : من کمکت میکنم اما با اون زندگی نکن باشه؟
الیف : بهت اعتماد کنم؟
ا/ت : اون مرد مادرمو کشت و منو تو 16 سالگی از خونه انداخت بیرون توقع نداری که الان ازش دفاع کنم
سرشو انداخت پایین
ا/ت : لازم نیست کار کنی تو خونه میمونی برات یه خونه میگیرم هر ماهم خرجت و اون بچه رو میدم نگران نباش
بهش نگاه کرد برق خوشحالی رو میشد از تو چشماش خوندم ولی بازم شرمنده بود
الیف : نه من خودم کار..
نزاشتم حرفش تموم بشه و گفتم
ا/ت : تو حامله ای با این وضع که نمیتونی کار کنی من خودم حلش میکنم امروزو اینجا بمون تا فردا یه خونه همین اطراف پیدا کنم
الیف : ازت ممنونم ا/ت
خیلی زن خوبی بود تفاوت سنیش ازم شاید 4 سال بود
ا/ت : وظیفمه به هرحال توام به بابام اعتماد کردی ولی خب.... اون آدم خوبی نیست من واقعا شرمندتم
3 روز بعد
ا/ت ویو
ا/ت : داری بهم دروغ میگی( با داد )
اِلیف : نه دروغ نمیگم
ا/ت : نه نه باور نمیکنم
الیف : چه باور کنی چه باور نکنی این واقعیته
وسایل رو میزو انداختم پایین که با صدای بلندی شکست داد زدم
ا/ت : دروغ میگی( با داد )
الیف : نه
سعی کردم آروم باشم
الیف : چه باور کنی چه نکنی من همسر جدید پدرتم
پدرم شبی که مادرمو کشت منو از خونه پرت کرد بیرون اونشب قول دادم هر کاری کنم تا زندگیش سیاه بشه سخت کار کردم و قمار یاد گرفتم همه کار باری قمار بازای حرفه ای کردم که بهم یاد بدن و موفق شدم خیلی سخت بود ولی تونستم ولی حالا این زنه اومده میگه من با بابات ازدواج کردم و اون میخواد منو ببینه
ا/ت : اصلا چرا خودش نیومد( با داد )
الیف : روش نمیشد باهات چشم تو چشم بشه
ا/ت : پس چجوری میخواد منو ببینه
الیف : ا/ت لجبازی نکن بیا بریم باهاش حرف بزن
ا/ت : بیام کسی که تو بچگی مادرمو کشت و منو آواره کوچه و خیابون کردو ببینم؟
الیف : اونم اینو نمیخواسته اون موقع ها معتاد بوده اما الان ترک کرده پشیمونه
دستمو محکم کوبیدم رو میز که از جاش پرید
ا/ت : من نمیخوام اون مرتیکه رو ببینم
الیف : ا/ت من باردارم
با چشمایی که تعجب توش موج میزد نگاش کردم
ا/ت : چ چی؟
به زمین خیره شد
الیف : من...باردارم ا/ت
نمیشنیدم گوشام نمیشنید قلبم تند میزد چشمام سیاهی میرفت داشتم میفتادم که اومد جلوم و دستمو گرفت و نشوندم رو صندلی
الیف : حالت خوبه؟ چی شد
بهش نگاه کردم زن خیلی خوبی بود ولی بابام اون زندگیشو سیاه میکنه
ا/ت : امکان نداره
الیف : ا/ت نمیخواستم اینو بگم ولی... ما مشکل مالی داریم... بابات نمیتونه بره سرکار وضع منم که مشخصه... ا/ت
چشمم خورد به کبودی رو دستش حدس میزدم اون آدم عوض نمیشه
ا/ت : اون این کارو باهات کرده؟
رد نگاهمو گرفت و سریع با آستین لباسش پوشوندش
ا/ت : اون آدم عوض نمیشه
رد اشکو تو چشماش دیدم یه صندلی برداشت و جلوم گذاشت نشست جلوم و به زمین خیره شده بود
الیف : ا/ت ازت کمک میخوام من... دیگه نمیتونم خیلی اذیتم میکنه وقتی باهاش آشنا شدم ... اینطوری نبود... خیلی عوض شده من... دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم ...
میدونستم اینجوری میشه از بابام توقع نداشتم آدم خوبی باشه
ا/ت : میخوای از پیشش بری؟
به چشمام خیره شد و سرشو به معنی آره تکون داد
الیف : اما اون نمیزاره
ا/ت : من کمکت میکنم اما با اون زندگی نکن باشه؟
الیف : بهت اعتماد کنم؟
ا/ت : اون مرد مادرمو کشت و منو تو 16 سالگی از خونه انداخت بیرون توقع نداری که الان ازش دفاع کنم
سرشو انداخت پایین
ا/ت : لازم نیست کار کنی تو خونه میمونی برات یه خونه میگیرم هر ماهم خرجت و اون بچه رو میدم نگران نباش
بهش نگاه کرد برق خوشحالی رو میشد از تو چشماش خوندم ولی بازم شرمنده بود
الیف : نه من خودم کار..
نزاشتم حرفش تموم بشه و گفتم
ا/ت : تو حامله ای با این وضع که نمیتونی کار کنی من خودم حلش میکنم امروزو اینجا بمون تا فردا یه خونه همین اطراف پیدا کنم
الیف : ازت ممنونم ا/ت
خیلی زن خوبی بود تفاوت سنیش ازم شاید 4 سال بود
ا/ت : وظیفمه به هرحال توام به بابام اعتماد کردی ولی خب.... اون آدم خوبی نیست من واقعا شرمندتم
۷۱.۸k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.