P1
P1
یونگی:
با نور خورشید که به چشمم خوردم بلند شدم روی ماسه ها خوابمون برده بود جیهوپ توی بغلم بود با لبخند بهش نگاه کردم پیشونیشو بوسیدم
خب عام راستی سلام من یونگیم 19سالمه جیهوپم رفیقمه و 18سالشه من خیلی دوستش دارم اما نه به عنوان رفیقم.....
منو اون یه سالی میشه که فرار کردیم و به جزیره جوجو اومدیم بخاطر اینکه خانواده هامون خیلی اذیتمون میکردن...
الان هم با یه شخصی به نام جین آشنا شدیم اون خیلی مهربونه باهامون... وقتی که هیشکیو نداشتیم ازمون نگه داری کرد و یکی از خونه های چوبیشو به منو جیهوپ داد و گذاشت تو یه کافش کار بکنیم هر روز توریست ها و مسافر های جدیدی به اینجا میانن...
هوسوک:
از خواب بیدار شدم دیدم رو شونه یونگی هستم و روی ماسه هاییم
هوسوک:یونگی بیدار شدی چرا بیدارم نکردی امروز قراره کلی توریست بیاد... عایشش
یونگی:بچه چته هنوز ساعت شیش صبحه توریستا ساعت دوازده میان
هوسوک:عو..عوم راست میگی
جین هیونگ بیدار شد؟!
یونگی:اره رفته تا کافه رو تمیز کنه
هوسوک:خب چرا نشستی بلند شو ماهم بریم کمکش
هوسوک دستشو به سمت یونگی گرفت
یونگی دستش گرفت بلند شد...
به چشم هم زل زدن
بعد چند ثانیه جیهوپ زد رو شونه یونگی
هوسوک:بجای زل زدن به من بیا بریم جین هیونگ خسته میشه
یونگی:هوم... باشه
ادامه دارد.....
چطوره؟!
یونگی:
با نور خورشید که به چشمم خوردم بلند شدم روی ماسه ها خوابمون برده بود جیهوپ توی بغلم بود با لبخند بهش نگاه کردم پیشونیشو بوسیدم
خب عام راستی سلام من یونگیم 19سالمه جیهوپم رفیقمه و 18سالشه من خیلی دوستش دارم اما نه به عنوان رفیقم.....
منو اون یه سالی میشه که فرار کردیم و به جزیره جوجو اومدیم بخاطر اینکه خانواده هامون خیلی اذیتمون میکردن...
الان هم با یه شخصی به نام جین آشنا شدیم اون خیلی مهربونه باهامون... وقتی که هیشکیو نداشتیم ازمون نگه داری کرد و یکی از خونه های چوبیشو به منو جیهوپ داد و گذاشت تو یه کافش کار بکنیم هر روز توریست ها و مسافر های جدیدی به اینجا میانن...
هوسوک:
از خواب بیدار شدم دیدم رو شونه یونگی هستم و روی ماسه هاییم
هوسوک:یونگی بیدار شدی چرا بیدارم نکردی امروز قراره کلی توریست بیاد... عایشش
یونگی:بچه چته هنوز ساعت شیش صبحه توریستا ساعت دوازده میان
هوسوک:عو..عوم راست میگی
جین هیونگ بیدار شد؟!
یونگی:اره رفته تا کافه رو تمیز کنه
هوسوک:خب چرا نشستی بلند شو ماهم بریم کمکش
هوسوک دستشو به سمت یونگی گرفت
یونگی دستش گرفت بلند شد...
به چشم هم زل زدن
بعد چند ثانیه جیهوپ زد رو شونه یونگی
هوسوک:بجای زل زدن به من بیا بریم جین هیونگ خسته میشه
یونگی:هوم... باشه
ادامه دارد.....
چطوره؟!
۶.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.