عشق نافرجام
پارت۸
سوار ماشین شدم رفتم همون جایی که با ات رفتیم دیگه اون سرسبزی رو نداشت چون گل من اون تو نبود چون خورشید من اونجا نبود چون نور من اونجا نبود نشسته بودم که دیدم یه پروانه روی شیشه پنجره افتاد و جون داد اون اون ات من بود اتم که حتی پروانشم مرد برداشتمش مثل ات اتیشش زدم درست مثل ات که تنها چیزی که ازش موند خاکسترش بود بارون شروع شد رفتم نشستم توی ماشین سرم و تکیه دادم به پنجره تمام اون زمان هایی که ات کنارم بود اومد جلوی چشمم اون همه رفتار های ظالمانه ای که کردم اون همه حرف های که دلشون شکستم اومدم بیرون بارون میومد خیس خیس شدم شروع کردم دوباره فریاد کشیدن کنار ماشین نشستم و سیگارمو روشن کردم همونجوری بود تا وقتی که دیگه حالی برای حرکت کردن گریه کردن داد زدن حتی برای چشمام که بازشون کنم نموند
؟:شوگا بلند شو شوگا؟؟
با صدای یک نفر بلند شدم ات ات من زندس ؟
شوگا:ات خوبی
ات:اوهوم خوبم چرا خوب نباشم
به دورو اطراف نگاه کردم همون جا بودم رفتم ات بغل کردم از ته قلب میخندیدم
شوگا:ات خوبی
ات :اوهوم
بغلش کردم دستم جای قلبش بود ولی ضربانی حس نکردم
شوگا:ات چرا
ات:هوم چی شده
شوگا:چرا قلبت نمیزنه
ات:چی چی میگی شوگا
داشتم نگاش میکردم که یهو همچین پودر شد ات پودر شد رفت هوا و من افتادم توی جهنمی که بدون ات ساخته بودم
بیدار شدم چرا چرا باید خواب باشه ماشین روشن کردم با آخرین سرعت رفتم ات ببخشید نمیتونم به قولم عمل کنم مثل خودت چشمام بستم و پاک گذاشتم روی گاز که یهو صدای برخورد ماشین با کامیون اومد و اون لحظه تنها چیزی که دیدم ات بود که نگران نگام میکرد و
شوگا :ببخشید(آروم بی حال)
دیگه نمیتونستم چیزی ببینم و چشمام بسته شد
ویو نویسنده
ماشین شوگا به کامیون زد و ملق زد شوگا تمام صورتش خونی بود و نمیتونست چیزی ببینه که چشماش برای همیشه بست و رفت تا با فرشته زندگیش باهم توی بهشت زندگی کنن
پایان .
امیدوارم دوست داشته باشین❤️
اگه فیکم دوست داشتی لایک کن ممنون😉
سوار ماشین شدم رفتم همون جایی که با ات رفتیم دیگه اون سرسبزی رو نداشت چون گل من اون تو نبود چون خورشید من اونجا نبود چون نور من اونجا نبود نشسته بودم که دیدم یه پروانه روی شیشه پنجره افتاد و جون داد اون اون ات من بود اتم که حتی پروانشم مرد برداشتمش مثل ات اتیشش زدم درست مثل ات که تنها چیزی که ازش موند خاکسترش بود بارون شروع شد رفتم نشستم توی ماشین سرم و تکیه دادم به پنجره تمام اون زمان هایی که ات کنارم بود اومد جلوی چشمم اون همه رفتار های ظالمانه ای که کردم اون همه حرف های که دلشون شکستم اومدم بیرون بارون میومد خیس خیس شدم شروع کردم دوباره فریاد کشیدن کنار ماشین نشستم و سیگارمو روشن کردم همونجوری بود تا وقتی که دیگه حالی برای حرکت کردن گریه کردن داد زدن حتی برای چشمام که بازشون کنم نموند
؟:شوگا بلند شو شوگا؟؟
با صدای یک نفر بلند شدم ات ات من زندس ؟
شوگا:ات خوبی
ات:اوهوم خوبم چرا خوب نباشم
به دورو اطراف نگاه کردم همون جا بودم رفتم ات بغل کردم از ته قلب میخندیدم
شوگا:ات خوبی
ات :اوهوم
بغلش کردم دستم جای قلبش بود ولی ضربانی حس نکردم
شوگا:ات چرا
ات:هوم چی شده
شوگا:چرا قلبت نمیزنه
ات:چی چی میگی شوگا
داشتم نگاش میکردم که یهو همچین پودر شد ات پودر شد رفت هوا و من افتادم توی جهنمی که بدون ات ساخته بودم
بیدار شدم چرا چرا باید خواب باشه ماشین روشن کردم با آخرین سرعت رفتم ات ببخشید نمیتونم به قولم عمل کنم مثل خودت چشمام بستم و پاک گذاشتم روی گاز که یهو صدای برخورد ماشین با کامیون اومد و اون لحظه تنها چیزی که دیدم ات بود که نگران نگام میکرد و
شوگا :ببخشید(آروم بی حال)
دیگه نمیتونستم چیزی ببینم و چشمام بسته شد
ویو نویسنده
ماشین شوگا به کامیون زد و ملق زد شوگا تمام صورتش خونی بود و نمیتونست چیزی ببینه که چشماش برای همیشه بست و رفت تا با فرشته زندگیش باهم توی بهشت زندگی کنن
پایان .
امیدوارم دوست داشته باشین❤️
اگه فیکم دوست داشتی لایک کن ممنون😉
۶.۱k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.