سناریو
وقتی همزمان عاشقت میشن
پارت 32
برای اولین بار بود که دونفره میرقصم(نویسنده: چون تا الان سینگل بود)
دستم میزارم رو گردن تهیونگ وشروع به رقص میکنیم
ودیگه عروسی تمام شد همه خوب بغل کردم چون فردا
دیگه باید بگردیم کره دیگه
رفتیم خونه لباسم عوض کردم و آرایشم پاک کردم و رفتم که دیگه بخوام
ساعت 10 پرواز داریم
پرش زمانی به ساعت 7 بیدار شدم لباسمو پوشیدم
تهیونگ اعضا بیدار کردم که دیگه بریم
مامانم صبحانه تو راهی داد رفتیم به سمت
فرودگاه و رسیدیم
مامان و بابام بغل کردم
واعضا از مامان بابام تشکر کردن
بابام روبه تهیونگ: دخترمو ناراحت کنی کلتو میکنم
تهیونگ: من غلط بکنم
رفتیم سوار هواپیما شدیم و دوباره سمت پنجره اوفتادیم
تهیونگ کنارم نشست
من گرفتم خوابیدم تا نهار
نهار زدم در بدن
تهیونگ: خوب خوابید ها
ا. ت: آره حال داد
تهیونگ: الان دیگه نخواب
ا. ت: چرا
تهیونگ: باز شب بعد خواب میشی
ا. ت: آره
کتاب در آوردم از کیف وداشتم کتاب میخوندم
تهیونگ دستمو گرفت ، رومو اونور کردم
تهیونگ: چیه، نکنه نمی تونم دستتو بگیرم
ا. ت: نه میتونی
تهیونگ سرشو گذاشت رو شونم ، بعد خوابش برد
این هم 2دقیقه پیش میگفت نخواب ، خدایا
پرش زمانی به دوساعت دیگه تهیونگ بیدار شد
منم بالای 10فصل خوندم
ا. ت: بلخره آقا بیدار شد
تهیونگ: خب خسته بودم( بالحن کیوت)
ا. ت: منم خسته بودم نزاشتی بخوابم
تهیونگ: تو صبح خوابیده بودی دیگه
ا. ت: بازم خسته بودم
تهیونگ: فکرکنم خواهر شوگا هیونگ پیدا کردم
ا. ت: 😶
تهیونگ: دلم برای یونتان تنگ شد ( گریه الکی )
ا. ت: آخی
تهیونگ: امشب بیا خونه من
ا. ت: نمیشه، باید کارا مرتب کنم صبح کارای اداری دارم
بعد خستهم بزار بعدا, تو میخوای بیا
پارت 32
برای اولین بار بود که دونفره میرقصم(نویسنده: چون تا الان سینگل بود)
دستم میزارم رو گردن تهیونگ وشروع به رقص میکنیم
ودیگه عروسی تمام شد همه خوب بغل کردم چون فردا
دیگه باید بگردیم کره دیگه
رفتیم خونه لباسم عوض کردم و آرایشم پاک کردم و رفتم که دیگه بخوام
ساعت 10 پرواز داریم
پرش زمانی به ساعت 7 بیدار شدم لباسمو پوشیدم
تهیونگ اعضا بیدار کردم که دیگه بریم
مامانم صبحانه تو راهی داد رفتیم به سمت
فرودگاه و رسیدیم
مامان و بابام بغل کردم
واعضا از مامان بابام تشکر کردن
بابام روبه تهیونگ: دخترمو ناراحت کنی کلتو میکنم
تهیونگ: من غلط بکنم
رفتیم سوار هواپیما شدیم و دوباره سمت پنجره اوفتادیم
تهیونگ کنارم نشست
من گرفتم خوابیدم تا نهار
نهار زدم در بدن
تهیونگ: خوب خوابید ها
ا. ت: آره حال داد
تهیونگ: الان دیگه نخواب
ا. ت: چرا
تهیونگ: باز شب بعد خواب میشی
ا. ت: آره
کتاب در آوردم از کیف وداشتم کتاب میخوندم
تهیونگ دستمو گرفت ، رومو اونور کردم
تهیونگ: چیه، نکنه نمی تونم دستتو بگیرم
ا. ت: نه میتونی
تهیونگ سرشو گذاشت رو شونم ، بعد خوابش برد
این هم 2دقیقه پیش میگفت نخواب ، خدایا
پرش زمانی به دوساعت دیگه تهیونگ بیدار شد
منم بالای 10فصل خوندم
ا. ت: بلخره آقا بیدار شد
تهیونگ: خب خسته بودم( بالحن کیوت)
ا. ت: منم خسته بودم نزاشتی بخوابم
تهیونگ: تو صبح خوابیده بودی دیگه
ا. ت: بازم خسته بودم
تهیونگ: فکرکنم خواهر شوگا هیونگ پیدا کردم
ا. ت: 😶
تهیونگ: دلم برای یونتان تنگ شد ( گریه الکی )
ا. ت: آخی
تهیونگ: امشب بیا خونه من
ا. ت: نمیشه، باید کارا مرتب کنم صبح کارای اداری دارم
بعد خستهم بزار بعدا, تو میخوای بیا
۵.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.