P20ایدل شکسته
(یونگی)
-اون تو بودی ...واقعا تو بودی
+کی ؟ایندفعه تو رنگت پریده هاا..حالت خوبه؟
-اون واقعا تویی
+میشه بگی راجب کی صحبت میکنی ؟
-بیمارستان...تصادف من...واقعا یادت نیست ؟
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت پس مطمئن شدم ک خودشه
فلش بک ب چند سال قبل
یونگی
سوار موتورم شدم و سریع روشنش کردم تا سفارش عدی رو برسونم ..داشتم از خیابون میپیچیدم ک صدای بوق تو سرم پیچید و تا ب خودم اومدم دیدم ک زیر ماشین گم شدم و لاستیک ماشین کنار صورتمه ....دردی توی شونم پیچید و ی ثانیه ی بعد درد کل تنم ررو گرفت و نفسم رو بند اورد ...حس کردم یکی پامو میکشه و و منو از زیر ماشین میکشه بیرون اینقد درد داشتم چشمام داشت سیاهی میرفت ...قبل از اینکه سیاهی منو کامل در بر بگیره تونستم یه ثانیه چهره ی دختری ک فقط چند سال ازم کوچیک تر بود رو ببینم ک منو از زیر ماشین کشید بیرون و بعد تاریکی
وقتی بلند شدم دیدم توی بیمارستانم و دستگاه سرم بهم وصله و شونم رو بستن ....اهی کشیدم ک پرستار پیری اومد بالای سرم
>حالت خوبه؟
نا نداشتم جوابشو بدم ولی باید ی چیزی میپرسیدم
- کی منو ..اورد..بیمارستان ؟
>ها ؟ی دختر جوون.... ب نظر میومد هم سن و سالت باشه ..اسمشو نگفت...و متاسفانه رفتارش مثل قیافه اش خوشکل نبود اگ یکم گرم تر بود میگرفتمش برای پسرم ...الان هم بیرون پشت بیمارستان پیش بچه گوربه ها نشسته بود ...اینم شانش منه گربه ها هم بچ دارن اونوقت پسر احمق من هنو ی دوس دختر هم نداره
سری تکون داد و رفت
شونه ام ب شدت درد میکرد و توانایی فکر کردن رو ازم گرفته بود ولی هر جور شده بود بلند شدم و دستگاه سرم رو دنبالم کشیدم و از بیمارستان خارج شدم اروم اروم رفتم پشت بیمارستان ....ک صدای اواز شنیدم ....ب نظر میومد صدای دختر باشه رفتم جلو تر و دیدم فقط ی دختر پشت بیمارستان ایستاده و همون داره اهنگ میخونه ...حتما منظور پرستار همین بود ...صدای قشنگ و ارامش بخشی داشت ....و بنظر میرسیدداشت برای بچه گوربه هایی ک کنارش میلولیدند اهنگ میخوند ...این صدا رو کل دنیا باید بشنون نه فقط بچه گوربه ها ....محو خوندنش شده بودم ک یهویی پام روی ی تیکه چوب رفت و صدایی ایجاد شد سریع برگشت و من تونستم توی همین ی ثانیه صوورت سفید و زیباش و چشمای کشیده و قشنگشو ببینم سریع برگشت و دویید و رفت و منو با بچه گربع ها و صدایی ک هنوز توی سرم میپیچید تنها گذاشت
پایان فلش بک
(یونگی)
-اون کسی ک منو نجات داد ...اون تو بودی
چیزی نمیگفت ....انگار نه انگار دنیای منو زیر و رو کرده بود ...اون شخصی بود ک من تمام عمرم ب امید پیدا کردنش زنده بودم ....
+خب ...هر کی بود همینکارو میکرد ....نمیتونستم توی اون خیاباون خلوت ک پرنده پر نمیزد همین طوری تنهات بزارم ....شاید برای همین نمیخواستم ووکال کنم....فک نمیکردم با صدام بفهمی من بودم ...فک میکردم خنگ تر باشی ..ولی خب فهمیدی .....خب حالا بیخیال چطور بود ؟ خیلی بد بود نه ؟
-چی ؟
ازز جام بلند شدم و روبه روش ایستادم
- میدونی من چقدر دنبالت گشتم ؟چجوری میتونی فقط همینو بگی ؟
-اون تو بودی ...واقعا تو بودی
+کی ؟ایندفعه تو رنگت پریده هاا..حالت خوبه؟
-اون واقعا تویی
+میشه بگی راجب کی صحبت میکنی ؟
-بیمارستان...تصادف من...واقعا یادت نیست ؟
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت پس مطمئن شدم ک خودشه
فلش بک ب چند سال قبل
یونگی
سوار موتورم شدم و سریع روشنش کردم تا سفارش عدی رو برسونم ..داشتم از خیابون میپیچیدم ک صدای بوق تو سرم پیچید و تا ب خودم اومدم دیدم ک زیر ماشین گم شدم و لاستیک ماشین کنار صورتمه ....دردی توی شونم پیچید و ی ثانیه ی بعد درد کل تنم ررو گرفت و نفسم رو بند اورد ...حس کردم یکی پامو میکشه و و منو از زیر ماشین میکشه بیرون اینقد درد داشتم چشمام داشت سیاهی میرفت ...قبل از اینکه سیاهی منو کامل در بر بگیره تونستم یه ثانیه چهره ی دختری ک فقط چند سال ازم کوچیک تر بود رو ببینم ک منو از زیر ماشین کشید بیرون و بعد تاریکی
وقتی بلند شدم دیدم توی بیمارستانم و دستگاه سرم بهم وصله و شونم رو بستن ....اهی کشیدم ک پرستار پیری اومد بالای سرم
>حالت خوبه؟
نا نداشتم جوابشو بدم ولی باید ی چیزی میپرسیدم
- کی منو ..اورد..بیمارستان ؟
>ها ؟ی دختر جوون.... ب نظر میومد هم سن و سالت باشه ..اسمشو نگفت...و متاسفانه رفتارش مثل قیافه اش خوشکل نبود اگ یکم گرم تر بود میگرفتمش برای پسرم ...الان هم بیرون پشت بیمارستان پیش بچه گوربه ها نشسته بود ...اینم شانش منه گربه ها هم بچ دارن اونوقت پسر احمق من هنو ی دوس دختر هم نداره
سری تکون داد و رفت
شونه ام ب شدت درد میکرد و توانایی فکر کردن رو ازم گرفته بود ولی هر جور شده بود بلند شدم و دستگاه سرم رو دنبالم کشیدم و از بیمارستان خارج شدم اروم اروم رفتم پشت بیمارستان ....ک صدای اواز شنیدم ....ب نظر میومد صدای دختر باشه رفتم جلو تر و دیدم فقط ی دختر پشت بیمارستان ایستاده و همون داره اهنگ میخونه ...حتما منظور پرستار همین بود ...صدای قشنگ و ارامش بخشی داشت ....و بنظر میرسیدداشت برای بچه گوربه هایی ک کنارش میلولیدند اهنگ میخوند ...این صدا رو کل دنیا باید بشنون نه فقط بچه گوربه ها ....محو خوندنش شده بودم ک یهویی پام روی ی تیکه چوب رفت و صدایی ایجاد شد سریع برگشت و من تونستم توی همین ی ثانیه صوورت سفید و زیباش و چشمای کشیده و قشنگشو ببینم سریع برگشت و دویید و رفت و منو با بچه گربع ها و صدایی ک هنوز توی سرم میپیچید تنها گذاشت
پایان فلش بک
(یونگی)
-اون کسی ک منو نجات داد ...اون تو بودی
چیزی نمیگفت ....انگار نه انگار دنیای منو زیر و رو کرده بود ...اون شخصی بود ک من تمام عمرم ب امید پیدا کردنش زنده بودم ....
+خب ...هر کی بود همینکارو میکرد ....نمیتونستم توی اون خیاباون خلوت ک پرنده پر نمیزد همین طوری تنهات بزارم ....شاید برای همین نمیخواستم ووکال کنم....فک نمیکردم با صدام بفهمی من بودم ...فک میکردم خنگ تر باشی ..ولی خب فهمیدی .....خب حالا بیخیال چطور بود ؟ خیلی بد بود نه ؟
-چی ؟
ازز جام بلند شدم و روبه روش ایستادم
- میدونی من چقدر دنبالت گشتم ؟چجوری میتونی فقط همینو بگی ؟
۱۲.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.