𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝕻𝖆𝖗𝖙_۵۷
ویو شوگا
در عمارت رو باز کردم که با دینا رو به رو شدم. که ی سیلی محکم به گوشش زدم.
ویو دینا
شوگا رفت این چند روز خیلی استرس داشتم. همش میخواستم به شوگا بگم که فلیکس این چند سال منو عروسک.... خودش کرده بود هر وقت دلش میخواست بهم... میکرد.
تو همین فکر ها بودم که اصلا نفهمیدم کی ساعت گذشت که صدای در خونه امد تمام جرعت خودم رو جمع کردم و رفتم که بهش بگم که ی سیلی محکم بهم زد و افتادم زمین.
ویو زمان حال.
شوگا: برای چی بهم نگفتی؟ برای چی بهم نگفتی که تو این 5 سال ی هرzه شدی ها؟(داد عصبانیت)
دینا: شوگا بزار برات توضیح میدم (با گریه)
(شوگا رفت سمت اشپز خونه و ی چاقو بر داشت و رفت سمت دینا خواست بزنه که ا/ت تهیونگ یر رسیدن.
ویو تهیونگ
با ا/ت رفتیم بیرون خیلی واقعا خوش گذشت و خوشحالم بالاخره به دستش اوردم. با ا/ت وارد خونه شدیم که یهو دیدم شوگا میخواد با چاقو دینا رو بزنه سریع رفتیم سمتش و جلوش رو گرفتیم.
که ا/ت ی سیلی محکم تو گوش شوگا زد.
ا/ت: معلوم هست چه غلطی داری میکنی. ها؟؟؟(با داد عصبانیت)
شوگا:....
(ا/ت سریع رفت سمت دینا و بلندش کرد که یهو دینا چشماش سیاهی رفت.
شوگا با سرعت رفت سمت دینا)
شوگا: دینا.. دینا... غلط کردم پاشو.. دینا...(بقضی نگران)
ا/ت: شوگا چیکار کردی؟
شوگا:.....(بقض)
تهیونگ: شوگا چرا وایسادی ببرش بیمارستان.
(شوگا دینا رو براید بغل کرد و سوار ماشین شدن رفتیم بیمارستان.)
ویو داخل بیمارستان ا/ت
رسیدیم بیمارستان دینا رو گذاشتن رو تخت و بردنش.
ماهم تو سالن منتظر بودیم که دکتر بیاد ببینیم چه اتفاقی براش افتاده.
شوگا رو صندلی نشسته بود اروم بقض کرده بود. رفتم کنارش نشستم بهش گفتم.....
ا/ت: شوگا، چه اتفاقی بین شما افتاده؟(اروم)
شوگا:....... جریان رو تعریف کرد.
تهیونگ: با شناختی که از دینا دارم اون اصلا اهل این کارا نیست.
شوگا: ا/ت، م... م.. م.. من چیکار کردم؟ کاری کردم پرنسسم بیاد رو تخت بیمارستان، با دستای خودم(گریه اروم)
(ا/ت شوگا رو بغل کرد و اروم سرش رو نوازش کرد. شوگا هم تو بغل ا/ت فقط گریه میکرد. بعد چند مین شوگا اروم شد و از بغل ا/ت امد بیرون. که نگاهم به تهیونگ خورد که داشت با عصبانیت بهم نگاه میکرد. وا این چشه؟
دکتر از اتاق امد بیرون.
دکتر:.....
𝕻𝖆𝖗𝖙_۵۷
ویو شوگا
در عمارت رو باز کردم که با دینا رو به رو شدم. که ی سیلی محکم به گوشش زدم.
ویو دینا
شوگا رفت این چند روز خیلی استرس داشتم. همش میخواستم به شوگا بگم که فلیکس این چند سال منو عروسک.... خودش کرده بود هر وقت دلش میخواست بهم... میکرد.
تو همین فکر ها بودم که اصلا نفهمیدم کی ساعت گذشت که صدای در خونه امد تمام جرعت خودم رو جمع کردم و رفتم که بهش بگم که ی سیلی محکم بهم زد و افتادم زمین.
ویو زمان حال.
شوگا: برای چی بهم نگفتی؟ برای چی بهم نگفتی که تو این 5 سال ی هرzه شدی ها؟(داد عصبانیت)
دینا: شوگا بزار برات توضیح میدم (با گریه)
(شوگا رفت سمت اشپز خونه و ی چاقو بر داشت و رفت سمت دینا خواست بزنه که ا/ت تهیونگ یر رسیدن.
ویو تهیونگ
با ا/ت رفتیم بیرون خیلی واقعا خوش گذشت و خوشحالم بالاخره به دستش اوردم. با ا/ت وارد خونه شدیم که یهو دیدم شوگا میخواد با چاقو دینا رو بزنه سریع رفتیم سمتش و جلوش رو گرفتیم.
که ا/ت ی سیلی محکم تو گوش شوگا زد.
ا/ت: معلوم هست چه غلطی داری میکنی. ها؟؟؟(با داد عصبانیت)
شوگا:....
(ا/ت سریع رفت سمت دینا و بلندش کرد که یهو دینا چشماش سیاهی رفت.
شوگا با سرعت رفت سمت دینا)
شوگا: دینا.. دینا... غلط کردم پاشو.. دینا...(بقضی نگران)
ا/ت: شوگا چیکار کردی؟
شوگا:.....(بقض)
تهیونگ: شوگا چرا وایسادی ببرش بیمارستان.
(شوگا دینا رو براید بغل کرد و سوار ماشین شدن رفتیم بیمارستان.)
ویو داخل بیمارستان ا/ت
رسیدیم بیمارستان دینا رو گذاشتن رو تخت و بردنش.
ماهم تو سالن منتظر بودیم که دکتر بیاد ببینیم چه اتفاقی براش افتاده.
شوگا رو صندلی نشسته بود اروم بقض کرده بود. رفتم کنارش نشستم بهش گفتم.....
ا/ت: شوگا، چه اتفاقی بین شما افتاده؟(اروم)
شوگا:....... جریان رو تعریف کرد.
تهیونگ: با شناختی که از دینا دارم اون اصلا اهل این کارا نیست.
شوگا: ا/ت، م... م.. م.. من چیکار کردم؟ کاری کردم پرنسسم بیاد رو تخت بیمارستان، با دستای خودم(گریه اروم)
(ا/ت شوگا رو بغل کرد و اروم سرش رو نوازش کرد. شوگا هم تو بغل ا/ت فقط گریه میکرد. بعد چند مین شوگا اروم شد و از بغل ا/ت امد بیرون. که نگاهم به تهیونگ خورد که داشت با عصبانیت بهم نگاه میکرد. وا این چشه؟
دکتر از اتاق امد بیرون.
دکتر:.....
۲.۹k
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.