پارت ۸
ات:آ آجوما؟چی...چیزه
آجوما:ات دخترم چرا وحشت کردی
ات:آجوما کمکم ترو خدا میخوام از این جهنم خلاص شم(به این جهنمه تو آرزوی میلیونها آدمه)
آجوما:ات باشه دخترم ولی اگه ارباب پیدات کنه زندت نمیذاره من بت گفتم
ات:ممنون آجوما
بعد ات از عمارت تهیونگ فرار کرد دور شد و فقط میدویید و میدویید تا اینکه ی تاکسی تو جاده دید و سوار اون شد و بش گف ببرتش ب خونش ات پول نداش برا همین وقتی رسید خونش ب تاکسیه پول داد و ی نفس راحت کشید و رف تو اتاقش خسته بود برا همین تا رف رو تخت خوابید
5ساعت بعد
ات از خواب بلند شد تغریبا ساعت ۸ و نیم بود رف ی دوش نیم ساعتی گرفت و خستگیش رف بعد رف تو آشپزخونه و صبحونه آماده کرد و خورد ساعت ۹ و ده دقیقه بود ک حوصلش پوکید و رف آماده شد که بره بیرون(لباساش رو میذارم)و بعد ب سمت جاده و مغازه ها روانه شد رسید ب ی پارک و اونجا ی بستنی فروشی بود ات برا خودش ی بستنی کاکائویی گرفت و رفت و روی یکی از تاب ها نشست و مودام از خودش می پرسید:چرا استرس دارم؟چرا ته دلم خالیه؟دلم برا تهیونگ تنگ شده؟!من من دلم برا اون خرره(بچه ها همش فیکه واقعی نیس)تنگ شده.!عمرا!امکان نداره!آخه اون........
بعد بستنیشو کامل کرد تو دهنش و خورد حواسش نبود ک کل بستنیو خورده و مغزش سوت کشید یه زد بعد بلند شد و رف
تهیونگ
تهیونگ:خیلی خسته تازه معامله تموم شده باید سریع با جتم برگردم خونه دلم برا ات تنگ شده بود نمیدونم چرا ولی.......
بعد دید ک یکی داره بش زنگ میزنه دید سوهو داره بش زنگ میزنه و برداشت
مکالمه ته و سوهو
ته:چیشده زنگ زدی بم
سوهو:قر.....بان قربان خانم کیم نیستن عیبشون زده معلوم نیس کجان هیچکس ایشونو ندیده
ته:چی میگی ات کجاس کی گم شده مگه اون همه بادیگارد من نداشتم تو اون عمارت لعنتی ها
سوهو:ظاهرا خانم کیم زمان تعویض بادیگاردا رفتن ینی ساعت ۳و نیم صب
ته:اگه..اگه ات پیدا نشه همتونو میکشم بت گفتم من ماموریتم تموم شده برمیگردم بهتره تا اون موقع پیداش کرده باشی
سوهو:چش...چشم ارباب
و تهیونگ گوشیو قط کرد و سری ب بادیگاردا گف جتشو بیارن و تا آوردن رف سوارش شد
نیم ساعت بعد
سوهو
سوهو:ارباب تا چن دیقه دیگه میرسن الان نیم ساعت گدشته تغریبا کل شهررو گشتیم وب چنتا بادیگاردا و افرادمون گفتم ک ب تمام سالن های لباس فروشی،پارک ها و.... بگردن
تو همین فکرا بودم ک یکی از افرادمون زنگ زد و گف ی خانم مثله ات پیدا شده و سوهو بش گفت سری اون خانم رو بگیرن و اونو ببرن پیش سوهو داخل عمارت
بعد چن دقیقه اون خانمی که گرفته بودن رو پیش سوهو بردند و اون خانم رو دید فهمید ک اته و دلش اسوده و راحت شد ک همون موقع تهیونگ رسید و دید که اونجاست خیلی عصبانی بود و به سمت دسش را به سمت در رفت و دستشو کشید و رفت به سمت اتاق
از زبان ات
ات:از پارک اومدم بیرون ک دیدم چنتا بادیگارد اونجا بودن و یکیشون منو دید و ب یکی زنگ زد با خودم فک کردم ک اونا حتما آدمای تهیونگن و پا ب فرار گذاشتم اما اونا سریع اومدن و منو گرفتن و ب سمت ی ماشین بردنم و به یکی زنگ زدن و گفتن ک منو گرفتن بعد منو داشتن میبردن ب سمت عمارت راهش دقیقا یادمه اون اون راه عمارت بود و منو بردن اونجا دیدم ک رسیدیم دقیقا عمارت ت بود و منو پیاده کردن و بردنم سمت یکی اون سوهو بود سوهو وقتی من و دید ی برقی تو چشاش ایجاد شد ک تهیونگ اومد معلوم بود خیلی عصبانیه و قدم های بزرگی برداشت و اومد طرفم و منو کشید و بردتم تو ی اتاق قرار بود چ بلایی سرم بیاره خیلی میترسیدم آجوما بم هشدار داده بود اهههههه قراره چی بشه
خب بفرمایید اینم پارت جدید
پارت بعد اسمات باشه؟
آجوما:ات دخترم چرا وحشت کردی
ات:آجوما کمکم ترو خدا میخوام از این جهنم خلاص شم(به این جهنمه تو آرزوی میلیونها آدمه)
آجوما:ات باشه دخترم ولی اگه ارباب پیدات کنه زندت نمیذاره من بت گفتم
ات:ممنون آجوما
بعد ات از عمارت تهیونگ فرار کرد دور شد و فقط میدویید و میدویید تا اینکه ی تاکسی تو جاده دید و سوار اون شد و بش گف ببرتش ب خونش ات پول نداش برا همین وقتی رسید خونش ب تاکسیه پول داد و ی نفس راحت کشید و رف تو اتاقش خسته بود برا همین تا رف رو تخت خوابید
5ساعت بعد
ات از خواب بلند شد تغریبا ساعت ۸ و نیم بود رف ی دوش نیم ساعتی گرفت و خستگیش رف بعد رف تو آشپزخونه و صبحونه آماده کرد و خورد ساعت ۹ و ده دقیقه بود ک حوصلش پوکید و رف آماده شد که بره بیرون(لباساش رو میذارم)و بعد ب سمت جاده و مغازه ها روانه شد رسید ب ی پارک و اونجا ی بستنی فروشی بود ات برا خودش ی بستنی کاکائویی گرفت و رفت و روی یکی از تاب ها نشست و مودام از خودش می پرسید:چرا استرس دارم؟چرا ته دلم خالیه؟دلم برا تهیونگ تنگ شده؟!من من دلم برا اون خرره(بچه ها همش فیکه واقعی نیس)تنگ شده.!عمرا!امکان نداره!آخه اون........
بعد بستنیشو کامل کرد تو دهنش و خورد حواسش نبود ک کل بستنیو خورده و مغزش سوت کشید یه زد بعد بلند شد و رف
تهیونگ
تهیونگ:خیلی خسته تازه معامله تموم شده باید سریع با جتم برگردم خونه دلم برا ات تنگ شده بود نمیدونم چرا ولی.......
بعد دید ک یکی داره بش زنگ میزنه دید سوهو داره بش زنگ میزنه و برداشت
مکالمه ته و سوهو
ته:چیشده زنگ زدی بم
سوهو:قر.....بان قربان خانم کیم نیستن عیبشون زده معلوم نیس کجان هیچکس ایشونو ندیده
ته:چی میگی ات کجاس کی گم شده مگه اون همه بادیگارد من نداشتم تو اون عمارت لعنتی ها
سوهو:ظاهرا خانم کیم زمان تعویض بادیگاردا رفتن ینی ساعت ۳و نیم صب
ته:اگه..اگه ات پیدا نشه همتونو میکشم بت گفتم من ماموریتم تموم شده برمیگردم بهتره تا اون موقع پیداش کرده باشی
سوهو:چش...چشم ارباب
و تهیونگ گوشیو قط کرد و سری ب بادیگاردا گف جتشو بیارن و تا آوردن رف سوارش شد
نیم ساعت بعد
سوهو
سوهو:ارباب تا چن دیقه دیگه میرسن الان نیم ساعت گدشته تغریبا کل شهررو گشتیم وب چنتا بادیگاردا و افرادمون گفتم ک ب تمام سالن های لباس فروشی،پارک ها و.... بگردن
تو همین فکرا بودم ک یکی از افرادمون زنگ زد و گف ی خانم مثله ات پیدا شده و سوهو بش گفت سری اون خانم رو بگیرن و اونو ببرن پیش سوهو داخل عمارت
بعد چن دقیقه اون خانمی که گرفته بودن رو پیش سوهو بردند و اون خانم رو دید فهمید ک اته و دلش اسوده و راحت شد ک همون موقع تهیونگ رسید و دید که اونجاست خیلی عصبانی بود و به سمت دسش را به سمت در رفت و دستشو کشید و رفت به سمت اتاق
از زبان ات
ات:از پارک اومدم بیرون ک دیدم چنتا بادیگارد اونجا بودن و یکیشون منو دید و ب یکی زنگ زد با خودم فک کردم ک اونا حتما آدمای تهیونگن و پا ب فرار گذاشتم اما اونا سریع اومدن و منو گرفتن و ب سمت ی ماشین بردنم و به یکی زنگ زدن و گفتن ک منو گرفتن بعد منو داشتن میبردن ب سمت عمارت راهش دقیقا یادمه اون اون راه عمارت بود و منو بردن اونجا دیدم ک رسیدیم دقیقا عمارت ت بود و منو پیاده کردن و بردنم سمت یکی اون سوهو بود سوهو وقتی من و دید ی برقی تو چشاش ایجاد شد ک تهیونگ اومد معلوم بود خیلی عصبانیه و قدم های بزرگی برداشت و اومد طرفم و منو کشید و بردتم تو ی اتاق قرار بود چ بلایی سرم بیاره خیلی میترسیدم آجوما بم هشدار داده بود اهههههه قراره چی بشه
خب بفرمایید اینم پارت جدید
پارت بعد اسمات باشه؟
۳۶.۲k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.