The scary heart of a master
《 parts ³ 》
که یدفعه جونگکوک اومد و منو کشوند سمت یه تخت و محکم انداختم روش، طوری که صدای شکستن عضلات کمرم و درد بی حد و اندازش دیوونم کرده بود، اون تخت چرا اونقدر سفت بود خوب که نگاه کردم زیرش چوب بود و روش یه ملحفه نازک، کمرم تیز میکشید
_تو رو خدا بزار برم غلط کردم(با گریه)
+وقتی طعمه چندین سالم اینجاست چرا باید فراریش بدم؟ بهتر نیست اول یکم گوشمالی بهش بدم و بعدم بفرستمش جهنم
_من بخدا کاری نکردم(با گریه)
+خفه شو هرزه ی عوضی،وقتی پدر و مادرت اینجورن صدرصد توهم از اونا بدتری
کوک گفت و یه دفعه منو بلند کرد و بستم به یه صندلی، اونقدری سفت میبست که بدنم کبود شده بود و یه دفعه جونگکوک رو دیدم که به سمتی چیزی رفت اما چون اونطرف اتاق تاریک بود،هیچ چیزی دیده نمی شد.
وقتی که از تاریکی بیرون اومد دیدم که یه شلاق کلفت و یه چاقو دستش بود،یعنی میخواد چیکار کنه،چه غلطی کردم چرا اومدم اینجا.
اومد سمتم و با نیشخند ترسناکش گفت +با این دوتایی که تو دستمن امشبتو سَر میکنی ولی خدا چه میدونی شاید فردا شب با این بدترم مواجه بشی کیم ا/ت
کوک گفت و منو از ترس تا مرز مرگ رسوند طوری که یه لحظه از ترس نفس کشیدن یادم رفت
_ترو خدا هر کاری بگین براتون میکنم من از اینا میترسم
+منم همینو میخوام،میخوام که بترسی، زجر بکشی و در آخر بری ور دل مامان و بابا جونت
بعد از اینکه اینو گفت چشام پر از اشک شد ولی اون انگار اشکای منو نمیدید و دستشو برای ضربه ی اول بلند کرد و روی بدن سفیدم نشوند که از درد بی حد و اندازش بدنم میلرزید همینطور شلاق میزد که دیگه خون رو توی دهنم احساس کردم، حالم خیلی بد بود بدنم کامل خونی شده بود و آخرین شلاق رو هم زد و رفت دنبال اون یکی وسیله و چاقو رو برداشت و منم با تموم وجود گریه کردم که شاید دلش به رحم بیاد اما اون اصلا رحمی نداشت و چاقو رو روی کمرم کشید که سوزش زخمم امونم نمیداد و صندلی رو تکون داد و افتادم روی زمین
+امشب چطور بود کیم ا/ت ؟بهت خوش گذشت ( با نیشخند )
_تو یه حروم زاده ای عوضی
که یدفعه با پا محکم زد تو شکمم و اشکم در اومد سوزش بدنم و درد عضلاتم اینقدر زیاد بود که فک کردم تا فردا زنده نمیمونم
+حروم زاده تویی نه من یادت باشه تو با من چطور حرف میزنی هرزه الان من اربابتم و هرشب همین موقع میای توی این اتاق و منتظر من میمونی تا زجر هر شبتو بکشی
_ولم کن (با گریه )
+ولت کنم؟من تازه پیدات کردم چجور ولت کنم؟(با خنده )
کوک گفت و از اتاق رفت بیرون، خیلی زود بیهوش شدم و دیگه نفهمیدم چی شد تا اینکه .........
بچه ها لایک کنیدا ، وگرنه شب میام تو خوابتون😂💔
که یدفعه جونگکوک اومد و منو کشوند سمت یه تخت و محکم انداختم روش، طوری که صدای شکستن عضلات کمرم و درد بی حد و اندازش دیوونم کرده بود، اون تخت چرا اونقدر سفت بود خوب که نگاه کردم زیرش چوب بود و روش یه ملحفه نازک، کمرم تیز میکشید
_تو رو خدا بزار برم غلط کردم(با گریه)
+وقتی طعمه چندین سالم اینجاست چرا باید فراریش بدم؟ بهتر نیست اول یکم گوشمالی بهش بدم و بعدم بفرستمش جهنم
_من بخدا کاری نکردم(با گریه)
+خفه شو هرزه ی عوضی،وقتی پدر و مادرت اینجورن صدرصد توهم از اونا بدتری
کوک گفت و یه دفعه منو بلند کرد و بستم به یه صندلی، اونقدری سفت میبست که بدنم کبود شده بود و یه دفعه جونگکوک رو دیدم که به سمتی چیزی رفت اما چون اونطرف اتاق تاریک بود،هیچ چیزی دیده نمی شد.
وقتی که از تاریکی بیرون اومد دیدم که یه شلاق کلفت و یه چاقو دستش بود،یعنی میخواد چیکار کنه،چه غلطی کردم چرا اومدم اینجا.
اومد سمتم و با نیشخند ترسناکش گفت +با این دوتایی که تو دستمن امشبتو سَر میکنی ولی خدا چه میدونی شاید فردا شب با این بدترم مواجه بشی کیم ا/ت
کوک گفت و منو از ترس تا مرز مرگ رسوند طوری که یه لحظه از ترس نفس کشیدن یادم رفت
_ترو خدا هر کاری بگین براتون میکنم من از اینا میترسم
+منم همینو میخوام،میخوام که بترسی، زجر بکشی و در آخر بری ور دل مامان و بابا جونت
بعد از اینکه اینو گفت چشام پر از اشک شد ولی اون انگار اشکای منو نمیدید و دستشو برای ضربه ی اول بلند کرد و روی بدن سفیدم نشوند که از درد بی حد و اندازش بدنم میلرزید همینطور شلاق میزد که دیگه خون رو توی دهنم احساس کردم، حالم خیلی بد بود بدنم کامل خونی شده بود و آخرین شلاق رو هم زد و رفت دنبال اون یکی وسیله و چاقو رو برداشت و منم با تموم وجود گریه کردم که شاید دلش به رحم بیاد اما اون اصلا رحمی نداشت و چاقو رو روی کمرم کشید که سوزش زخمم امونم نمیداد و صندلی رو تکون داد و افتادم روی زمین
+امشب چطور بود کیم ا/ت ؟بهت خوش گذشت ( با نیشخند )
_تو یه حروم زاده ای عوضی
که یدفعه با پا محکم زد تو شکمم و اشکم در اومد سوزش بدنم و درد عضلاتم اینقدر زیاد بود که فک کردم تا فردا زنده نمیمونم
+حروم زاده تویی نه من یادت باشه تو با من چطور حرف میزنی هرزه الان من اربابتم و هرشب همین موقع میای توی این اتاق و منتظر من میمونی تا زجر هر شبتو بکشی
_ولم کن (با گریه )
+ولت کنم؟من تازه پیدات کردم چجور ولت کنم؟(با خنده )
کوک گفت و از اتاق رفت بیرون، خیلی زود بیهوش شدم و دیگه نفهمیدم چی شد تا اینکه .........
بچه ها لایک کنیدا ، وگرنه شب میام تو خوابتون😂💔
۲۷.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.