وقتی دوست پسر سابقت بود 4...
ویو جیمین
سریع بردیمش بیمارستان جولیا خیلی عصبانی بود
چند ساعت گذشته ولی دکتر نمیاد بیرون یعنی اتفاقی
براش افتاده نه نه جیمین آروم باش براش هیچ
اتفاق بدی نمی یوفته نشستن رویه صندلی
بلاخره دکتر بعد یه ساعت اومد بیرون
دکتر: همراهان خانم ا.ت
_×~: بله ما هستیم
دکتر: خوب خانم ا.ت فشار هایه زیادی روشه
و فک کنم جوری ما تحقیق کردیم دو سال پیش
یه اتفاقی براشون افتاده و افسرده شدن
_: چه اتفاقی؟
دکتر: نمیدونم من میرم شما هم اگه خواستین ببینینش
برین اتاق 126
_: چشم
~: اه ا.ت واقعاً که بخاطر اون مسئله
خودتو افسرده کردی رفت
_: چه مسئله ای
~: هیچی اگه خودت یادت بیاد تویه اون پارک
تو و جین چی گفتیم میفهمین
_×: چی کدوم پارک
~: دو سال پیش
÷^: ببخشیدا ما هم اینجاییما
~: خب ب من چه؟
_: دخترا ساکت شست (نسبتاً داد)
^: جیمین تو داری بخاطر اون ه.ر.ز.ه سر من
داد میزنی (داد)
_: جولیا...
~: تو گوه می خوری به دوست من بگی هرزه
و اینکه لقب خودتو رویه اون نزار و بعد هم یه بار
فقط یه بار دیگه ببینم به دوست من حرفی زدی
ببین چی کارت کنم کاری می کنم به گوه خوردن بیوفته(داد)
×: بسه یونا آروم باش
~: من میرم پیش ا.ت
_×: ما هم میایم
ویو ا.ت
چشمامو باز کردم اول همه جا تار بود برام اما
کم کم درست شد
+: من کجام؟ (آروم)
~: ا.ت! ا.ت خوبی درد نداری؟
+: من...من (گریه)
وقتی دیدم جیمین اون دختره رو بغل کرده
دوباره گریم گرفت که بلند شد اومد کنارم
_: ا.ت خوبی؟
+: من...هق...خو...هق...بم (گریه)
_: بزار معرفی کنم این دوست دخترمه جولیا
و اون دوست دختر جینه وان
+: بیرون (داد و گریه)
_: چی....
+: گفتم همه بیرون (داد)
_: ب باشه
+: یونا تو بمون
~: اوکی
«دصبح تویه بیمارستان»
وقتی یادم افتاد جیمین چی گفت دوباره شروع کردم به گریه کردن جوری که فک کنم تا دو کوچه اون ور تر صدایه
هق هقام میرفت
~: ا.ت!چیشد باز؟ (بغض)
+: چرااااا (گریه)
~: میفهمم منم مثل توعم واقعا سخته
که کسیو که دوست داری بیاد بگه این
دوست دخترمه (گریه)
+: یونا...هق...من...هق...دوسش...هق...دارم
...هق...چرا...هق...ولش کردم...ولی...هق...
اشکال نداره...هق...تقصیر...هق...خودمه
~: بسه دیگه چیزیه که شده مطمعنم اون تو رو
فراموش کرده بهتره توعم فراموشش کنی منم جین
رو فراموش می کنم (گریه)
+: نمیشه نمی تونم قلبم این اجازه رو نشنیده
_: کی گفته من تو رو فراموش کردم
×: یونا واقعاً اینجوری فکر می کنی
+: جیمین (گریه)
ویو جیمین
رفتیم دخترا رو گذاشتیم خونه و برگشتیم
رسیدیم در اتاق ا.ت دیدم داره گریه می کنه
و تمام حرفاشون رو شنیدیم یه نگاهی به جین
کردم و درو باز کردم و رفتیم داخل
_: واقعاً فکر می کنی من فراموشت کردم
+: جیمین (گریه)
_: ا.ت
رفتم پیشش نشسته بود روی صندلی بلند شد
محکم بغلش کردم که خوبم داد یونا و جین رفتن
بیرون
+: ت تو دوست دختر داری جیمین من نمی خوام
مزاحمت بشم (سرد)
_: من...من واقعاً متأسفم
+: تو چرا متاسفی من ولت کردم تو لیاقتت
این نبود اما من خرابش کردم
_: ا.ت منم مقصرم چون بهت نگفتم مافیام
+: بسه من دیگه میرم ما فقط از این به بعد
دوست های عادی هستیم
_: و ولی...
+: خداحافظ فردا شنبه میبینمت
_: باشه خداحافظ
ویو ا.ت
رفتم پیش یونا و با هم رفتیم خونه پان مثل چی
تیر میکشید مثلا من تصادف کردم نباید راه برم
ایششششش ولش و...
پارت بعدی رو بزارم؟؟؟😁
سریع بردیمش بیمارستان جولیا خیلی عصبانی بود
چند ساعت گذشته ولی دکتر نمیاد بیرون یعنی اتفاقی
براش افتاده نه نه جیمین آروم باش براش هیچ
اتفاق بدی نمی یوفته نشستن رویه صندلی
بلاخره دکتر بعد یه ساعت اومد بیرون
دکتر: همراهان خانم ا.ت
_×~: بله ما هستیم
دکتر: خوب خانم ا.ت فشار هایه زیادی روشه
و فک کنم جوری ما تحقیق کردیم دو سال پیش
یه اتفاقی براشون افتاده و افسرده شدن
_: چه اتفاقی؟
دکتر: نمیدونم من میرم شما هم اگه خواستین ببینینش
برین اتاق 126
_: چشم
~: اه ا.ت واقعاً که بخاطر اون مسئله
خودتو افسرده کردی رفت
_: چه مسئله ای
~: هیچی اگه خودت یادت بیاد تویه اون پارک
تو و جین چی گفتیم میفهمین
_×: چی کدوم پارک
~: دو سال پیش
÷^: ببخشیدا ما هم اینجاییما
~: خب ب من چه؟
_: دخترا ساکت شست (نسبتاً داد)
^: جیمین تو داری بخاطر اون ه.ر.ز.ه سر من
داد میزنی (داد)
_: جولیا...
~: تو گوه می خوری به دوست من بگی هرزه
و اینکه لقب خودتو رویه اون نزار و بعد هم یه بار
فقط یه بار دیگه ببینم به دوست من حرفی زدی
ببین چی کارت کنم کاری می کنم به گوه خوردن بیوفته(داد)
×: بسه یونا آروم باش
~: من میرم پیش ا.ت
_×: ما هم میایم
ویو ا.ت
چشمامو باز کردم اول همه جا تار بود برام اما
کم کم درست شد
+: من کجام؟ (آروم)
~: ا.ت! ا.ت خوبی درد نداری؟
+: من...من (گریه)
وقتی دیدم جیمین اون دختره رو بغل کرده
دوباره گریم گرفت که بلند شد اومد کنارم
_: ا.ت خوبی؟
+: من...هق...خو...هق...بم (گریه)
_: بزار معرفی کنم این دوست دخترمه جولیا
و اون دوست دختر جینه وان
+: بیرون (داد و گریه)
_: چی....
+: گفتم همه بیرون (داد)
_: ب باشه
+: یونا تو بمون
~: اوکی
«دصبح تویه بیمارستان»
وقتی یادم افتاد جیمین چی گفت دوباره شروع کردم به گریه کردن جوری که فک کنم تا دو کوچه اون ور تر صدایه
هق هقام میرفت
~: ا.ت!چیشد باز؟ (بغض)
+: چرااااا (گریه)
~: میفهمم منم مثل توعم واقعا سخته
که کسیو که دوست داری بیاد بگه این
دوست دخترمه (گریه)
+: یونا...هق...من...هق...دوسش...هق...دارم
...هق...چرا...هق...ولش کردم...ولی...هق...
اشکال نداره...هق...تقصیر...هق...خودمه
~: بسه دیگه چیزیه که شده مطمعنم اون تو رو
فراموش کرده بهتره توعم فراموشش کنی منم جین
رو فراموش می کنم (گریه)
+: نمیشه نمی تونم قلبم این اجازه رو نشنیده
_: کی گفته من تو رو فراموش کردم
×: یونا واقعاً اینجوری فکر می کنی
+: جیمین (گریه)
ویو جیمین
رفتیم دخترا رو گذاشتیم خونه و برگشتیم
رسیدیم در اتاق ا.ت دیدم داره گریه می کنه
و تمام حرفاشون رو شنیدیم یه نگاهی به جین
کردم و درو باز کردم و رفتیم داخل
_: واقعاً فکر می کنی من فراموشت کردم
+: جیمین (گریه)
_: ا.ت
رفتم پیشش نشسته بود روی صندلی بلند شد
محکم بغلش کردم که خوبم داد یونا و جین رفتن
بیرون
+: ت تو دوست دختر داری جیمین من نمی خوام
مزاحمت بشم (سرد)
_: من...من واقعاً متأسفم
+: تو چرا متاسفی من ولت کردم تو لیاقتت
این نبود اما من خرابش کردم
_: ا.ت منم مقصرم چون بهت نگفتم مافیام
+: بسه من دیگه میرم ما فقط از این به بعد
دوست های عادی هستیم
_: و ولی...
+: خداحافظ فردا شنبه میبینمت
_: باشه خداحافظ
ویو ا.ت
رفتم پیش یونا و با هم رفتیم خونه پان مثل چی
تیر میکشید مثلا من تصادف کردم نباید راه برم
ایششششش ولش و...
پارت بعدی رو بزارم؟؟؟😁
۲۳.۷k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.