فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part47
"ویو شوگا"
چند دقیقه ای میشد که توی بغلم بود و گربه میکرد...دستم و میکشیدم روی موهاش و باهاش حرف میزدم تا اروم شه...یکم که گذشت ازم فاصله گرفت
ات:ممنونم ازت...شوگا
شوگا:(لبخند)
ات:حالا...چی..میشه؟ب...بدون بلا
...چ...چیکار کنیم؟
شوگا:من...مطمئنم بلا الان جاش خوبه...بهتره دیگه بهش فکر نکنی ات...
ات:اکی...اکی دیگه بهش فکر نمیکنم...ولی...نمیشه!(گریه)من بدون اون نمیتونم....اون بهترین دوست من بود...درسته که یه گربه بود...ولی خب بعضی موقع ها حیوونا خیلی بهتر از ادمان میفهمی شوگا؟...من خسته شدم از همه ی ادما...دیگه بریدم...نمیدونم کی خوبه کی بد...نمیدونم به کی باید اعتماد کنم...این دنیا داره دیوونم میکنه....(گریه)
شوگا:او...ات...من..درکت میکنم...بلاخره خیلی وقته از اون بالا دارم زندگی ادما رو تماشا میکنم...اونا به بدترین شکل ممکن دارن زندگی میکنن...هیچوقت قدر وقتی که دارن رو نمیدونن...هیچوقت به همدیگه احترام نمیزارن...هیچوقت قدر دوستی،دور هم بودن،سلامتی و خیلی از چیز های دیگه رو ندونستن...اونا همیشه ... و هروقت که بتونن دارن از هم سواستفاده میکنن...ادما ...همیشه با خیلیییی از چیز های مزخرف احساس شاخ بودن و برتری میکنن...اونا حیوون ازاری میکنن...همشون دارن سعی میکنن که شبیه هم باشن...و سخته پیدا کردن یه ادم واقعی توی این دنیای فیک!!!...ادما ترسناکن ات...برای همینه که تو اولین ادمی هستی که من روح نگهبانشم....من همیشه از ادما میترسیدم و میترسم...ما از ادما ضربه میخوریم...ادمایی که فکر میکردیم دوستمونن...اونا احساس ندارن...یا شایدم دارن ولی بهش فکر نمیکنن...همه ی اونا صدای فریاد و اشک ریختن قلب هارو میشنون...ولی تصور به کر بودن میکنند...اونا با زبونشون حرف هایی میزنن که مثل تیر توی قلب میمونه...توی این دنیا قلب ها دارن خاموش میشن و همه با مغزشون تصمیم میگیرن...این دنیا فیکه...همه چیزش...همه کسش...ولی تو ...شدی تنها دلخوشی من توی این دنیا...پس بیا باهم درستش کنیم...باهم خوش بگذرونیم...باهم باشیم...باهم بخندیم...و بیا باهم پیشرفت کنیم...چون همه چی با تو قشنگه ...!!!
خمارییییییییی🙂❤
#part47
"ویو شوگا"
چند دقیقه ای میشد که توی بغلم بود و گربه میکرد...دستم و میکشیدم روی موهاش و باهاش حرف میزدم تا اروم شه...یکم که گذشت ازم فاصله گرفت
ات:ممنونم ازت...شوگا
شوگا:(لبخند)
ات:حالا...چی..میشه؟ب...بدون بلا
...چ...چیکار کنیم؟
شوگا:من...مطمئنم بلا الان جاش خوبه...بهتره دیگه بهش فکر نکنی ات...
ات:اکی...اکی دیگه بهش فکر نمیکنم...ولی...نمیشه!(گریه)من بدون اون نمیتونم....اون بهترین دوست من بود...درسته که یه گربه بود...ولی خب بعضی موقع ها حیوونا خیلی بهتر از ادمان میفهمی شوگا؟...من خسته شدم از همه ی ادما...دیگه بریدم...نمیدونم کی خوبه کی بد...نمیدونم به کی باید اعتماد کنم...این دنیا داره دیوونم میکنه....(گریه)
شوگا:او...ات...من..درکت میکنم...بلاخره خیلی وقته از اون بالا دارم زندگی ادما رو تماشا میکنم...اونا به بدترین شکل ممکن دارن زندگی میکنن...هیچوقت قدر وقتی که دارن رو نمیدونن...هیچوقت به همدیگه احترام نمیزارن...هیچوقت قدر دوستی،دور هم بودن،سلامتی و خیلی از چیز های دیگه رو ندونستن...اونا همیشه ... و هروقت که بتونن دارن از هم سواستفاده میکنن...ادما ...همیشه با خیلیییی از چیز های مزخرف احساس شاخ بودن و برتری میکنن...اونا حیوون ازاری میکنن...همشون دارن سعی میکنن که شبیه هم باشن...و سخته پیدا کردن یه ادم واقعی توی این دنیای فیک!!!...ادما ترسناکن ات...برای همینه که تو اولین ادمی هستی که من روح نگهبانشم....من همیشه از ادما میترسیدم و میترسم...ما از ادما ضربه میخوریم...ادمایی که فکر میکردیم دوستمونن...اونا احساس ندارن...یا شایدم دارن ولی بهش فکر نمیکنن...همه ی اونا صدای فریاد و اشک ریختن قلب هارو میشنون...ولی تصور به کر بودن میکنند...اونا با زبونشون حرف هایی میزنن که مثل تیر توی قلب میمونه...توی این دنیا قلب ها دارن خاموش میشن و همه با مغزشون تصمیم میگیرن...این دنیا فیکه...همه چیزش...همه کسش...ولی تو ...شدی تنها دلخوشی من توی این دنیا...پس بیا باهم درستش کنیم...باهم خوش بگذرونیم...باهم باشیم...باهم بخندیم...و بیا باهم پیشرفت کنیم...چون همه چی با تو قشنگه ...!!!
خمارییییییییی🙂❤
۱۶.۷k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.