عشق اجباری p26
نوا:من همون دختریم که یک سال پیش با ایشا تو رو بد جلوه دادیم
ا/ت:اوه حالا فهمیدم...صبر کن ببینم اینجا چیکار میکنی دوباره اومدی زندگی منو نابود کنی؟
نوا:خیلی متاسفم اما باور کن من پشیمونم میخوام یه چیز خیلی مهم رو بهت بگم
جونگ کوک:چی میخوای بگی؟
نوا:ایشا...اون میخواد تو رو بک*شه و نقشه اش رو بهم گفت:
(فلش بک به ۱ ماه پیش)
ایشا:خب نوا و اریا من یه کاری میخوام بکنم
اریا:چیکار؟
ایشا:ا/ت رو میشناسید؟
نوا:همون دختری که بد جلوه دادیمش؟
ایشا:اره
اریا:چیکار میخوای کنی تو که به جونگ کوک رسیده بودی اما جونگ کوک خودش طلاقت داد ا/ت که کاری نکرد
ایشا:ا/ت نا خواسته جونگ کوک رو ازم گرفت اما برام مهم نیست باید تقاص پس بده!
نوا:اما اون یک ساله که غیبش زده
ایشا:من نوچه هام رو فرستاده بودم تحقیق و فهمیدم ا/ت کجاست و چیکار میکنه اون امریکاست
اریا:خب نقشه ات چیه؟
ایشا:از اون جایی که جونگ کوک به ا/ت علاقه منده من میخوام ا/ت رو بک*شم
اریا:چ...چی؟
نوا:ایشا نباید اینکارو بکنی
ایشا:دهنتونو ببندید نگران نباشید پلیس نمیفهمه من احتیاط میکنم
نوا:یعنی انقدر از ا/ت بدت میاد که بخوای بک*شیش؟
ایشا:یا شما هم کمک میکنین یا به بابام میگم خانوادتون رو اخراج کنه
اریا:صبر کن ب...باشه قبوله
ایشا:خوبه نوا تو چی؟تصمیمتو نگرفتی؟
نوا:خب...
...نوا...
اگه خانواده ام بیکار بشن بدبخت میشیم اما من...من نمیخوام قاتل باشم!
ایشا:هوی با توئم
نوا:نه!من نمیخوام قاتل باشم!
ایشا:پس خانواده ات رو بدبخت میکنم
نوا:هرکاری میخوای بکن!
(فلش بک به الان)
ا/ت:چ...چی اخه چرا؟
جونگ کوک:ولی چرا انقدر با استرس اومده بودی؟
نوا:چون ایشا فهمیده بود که میخواستم بیام و بهتون بگم بخاطر همین یه نفرو فرستاد تا منو بک*شه
جونگ کوک:اون دخاره ی عو*ضی دیگه شورشو دراورده
نوا:اقای جئون ایشا به شما علاقه داشته به خاطر همین ا/ت رو بد جلوه داده بود و تازشم بخاطر این میخواد ا/ت رو بکشه چون شما ا/ت رو دوست دارید
جونگ کوک:....
ا/ت:میدونستم...منو تو از اول به درد هم نمیخوردیم
جونگ کوک:ا/ت چی داری میگی؟
ا/ت:بیا از هم جدا شیم اینجوری بهتره من همینجا میمونم و زندگی میکنم تو هم برو خونه اینجوری بهتره
جونگ کوک:نخیر نمیشه حالا که اینجوری شد من هرچه زودتر باید ایشا رو ببینم
ا/ت:چ...چی؟
(جونگ کوک تلفنش رو برمیداره و به ایشا زنگ میزنه)
جونگ کوک:من یه نقشه ای دارم
ا/ت:چه نقشه ای؟
جونگ کوک:بیاید تا بهتون بگم ............... فهمیدین؟
نوا:اما ایشا ممکن نیست گول بخوره
جونگ کوک:نگران نباش خودم میدونم دارم چیکار میکنم
ا/ت:من نگرانم کوک اگه نقشه ات جواب نده چی؟
جونگ کوک:باید جواب بده
(ایشا تلفن رو برمیداره)
ایشا:جونگ کوکی چرا بهم زنگ زدی؟نکنه پشیمونی؟
جونگ کوک:اره هستم
#فیک
ا/ت:اوه حالا فهمیدم...صبر کن ببینم اینجا چیکار میکنی دوباره اومدی زندگی منو نابود کنی؟
نوا:خیلی متاسفم اما باور کن من پشیمونم میخوام یه چیز خیلی مهم رو بهت بگم
جونگ کوک:چی میخوای بگی؟
نوا:ایشا...اون میخواد تو رو بک*شه و نقشه اش رو بهم گفت:
(فلش بک به ۱ ماه پیش)
ایشا:خب نوا و اریا من یه کاری میخوام بکنم
اریا:چیکار؟
ایشا:ا/ت رو میشناسید؟
نوا:همون دختری که بد جلوه دادیمش؟
ایشا:اره
اریا:چیکار میخوای کنی تو که به جونگ کوک رسیده بودی اما جونگ کوک خودش طلاقت داد ا/ت که کاری نکرد
ایشا:ا/ت نا خواسته جونگ کوک رو ازم گرفت اما برام مهم نیست باید تقاص پس بده!
نوا:اما اون یک ساله که غیبش زده
ایشا:من نوچه هام رو فرستاده بودم تحقیق و فهمیدم ا/ت کجاست و چیکار میکنه اون امریکاست
اریا:خب نقشه ات چیه؟
ایشا:از اون جایی که جونگ کوک به ا/ت علاقه منده من میخوام ا/ت رو بک*شم
اریا:چ...چی؟
نوا:ایشا نباید اینکارو بکنی
ایشا:دهنتونو ببندید نگران نباشید پلیس نمیفهمه من احتیاط میکنم
نوا:یعنی انقدر از ا/ت بدت میاد که بخوای بک*شیش؟
ایشا:یا شما هم کمک میکنین یا به بابام میگم خانوادتون رو اخراج کنه
اریا:صبر کن ب...باشه قبوله
ایشا:خوبه نوا تو چی؟تصمیمتو نگرفتی؟
نوا:خب...
...نوا...
اگه خانواده ام بیکار بشن بدبخت میشیم اما من...من نمیخوام قاتل باشم!
ایشا:هوی با توئم
نوا:نه!من نمیخوام قاتل باشم!
ایشا:پس خانواده ات رو بدبخت میکنم
نوا:هرکاری میخوای بکن!
(فلش بک به الان)
ا/ت:چ...چی اخه چرا؟
جونگ کوک:ولی چرا انقدر با استرس اومده بودی؟
نوا:چون ایشا فهمیده بود که میخواستم بیام و بهتون بگم بخاطر همین یه نفرو فرستاد تا منو بک*شه
جونگ کوک:اون دخاره ی عو*ضی دیگه شورشو دراورده
نوا:اقای جئون ایشا به شما علاقه داشته به خاطر همین ا/ت رو بد جلوه داده بود و تازشم بخاطر این میخواد ا/ت رو بکشه چون شما ا/ت رو دوست دارید
جونگ کوک:....
ا/ت:میدونستم...منو تو از اول به درد هم نمیخوردیم
جونگ کوک:ا/ت چی داری میگی؟
ا/ت:بیا از هم جدا شیم اینجوری بهتره من همینجا میمونم و زندگی میکنم تو هم برو خونه اینجوری بهتره
جونگ کوک:نخیر نمیشه حالا که اینجوری شد من هرچه زودتر باید ایشا رو ببینم
ا/ت:چ...چی؟
(جونگ کوک تلفنش رو برمیداره و به ایشا زنگ میزنه)
جونگ کوک:من یه نقشه ای دارم
ا/ت:چه نقشه ای؟
جونگ کوک:بیاید تا بهتون بگم ............... فهمیدین؟
نوا:اما ایشا ممکن نیست گول بخوره
جونگ کوک:نگران نباش خودم میدونم دارم چیکار میکنم
ا/ت:من نگرانم کوک اگه نقشه ات جواب نده چی؟
جونگ کوک:باید جواب بده
(ایشا تلفن رو برمیداره)
ایشا:جونگ کوکی چرا بهم زنگ زدی؟نکنه پشیمونی؟
جونگ کوک:اره هستم
#فیک
۱.۶k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.