مرد پشت نقاب...
پارت 11
چرخیدم سمتش و نگاش کردم
-بهم... اعتماد نداری؟
+لیان دارم ولی نمیتونم این موضوع رو بگم ازت خواهش کردم اصلا فراموشش کن خودم یروز بهت میگم یا خودت میفهمی پس بازم میگم لطفاً بخاطر موضوعی که حتی نمیدونیش رابطمونو خراب نکن باشه؟
ویو کوک
نمیتونستم بهش بگم. اصرار داشت بدونه ولی اخه چجوری باید میگفتمش قطعا بعد گفتنش دوستیمون پر پر میشد.
-باشه...پس بهت زمان میدم
+واقعا ممنون
-خب من برم خداحافظ
+بشین برسونمت.
-نه خودم میرم کار دارم
+خیلی مهمه؟
-آره باید برم کتاب فروشی و کتاب بخرم.
+خب پس بشین میرسونمت.
-عامم...باش
هنوز تو پارکینگ بودیم و فضای اینجا خیلی تاریک و خفه بود و نورش کم بود. ماشینو روشن کردم و از پارکینگ خارج شدیم و نور پاییزی خورشید که اثری از گرما نداشت رومون تابید.
یکم بعد نور جنم خودشو نشون داد و یکوچولو گرما داد.
رفتم سمت کتاب فروشی که لیان گفته بود و باهم رفتیم و کلی کتاب خرید ولی نزاشت حساب کنم و گفت حتما باید خودش حساب کنه بعدم برگشتیم تو ماشین. لیان خیلی ذوق داشت و تو چشاش برق بود و همش با ذوق راجب کتابا حرف میزد. یکم جلوتر یه کورن داگ فروشی دیدیم و رفتم و براش کورن داگ خریدم اولش گفت یدونه کافیه ولی هم اون یدونه مال خودشو خورد هم بقیه کورن داگ منو💔
+گاو اینقدر غذا نمیخوره که تو اینقدر میخوری خب گراز چرا الکی میگی یدونه بخر وقتی قراره مثل اسب هردورو بخوری
-خواستم چصی بیام خب.
چیزی نگفتم و دوباره ماشینو روشن کردم و روندم سمت مغازه گل فروشی.
وقتی رسیدیم لیان گفت
-چرا اومدیم اینجا؟
+باید برا خونه گل سفارش بدم میخوای توهم بیا
-باشه
بعد باهم رفتیم و گلایی که مامان گفته بود رو برا شب سفارش دادم تا وقتی خاله عزیزش اومد یوقت انرژی منفی حس نکنه🙄🙄
یه لحظه سرمو برگردوندم دیدم لیان نیست. یکم اینور اونورو نگا کردم دیدم یه گلدون با یه کاکتوس بزرگ برداشته و داره میدوه سمتم.
-اینم حساب کن.
اینو گفت و دوید تو ماشین
+پدص...
بالاخره کارتو کشیدم و اومدم تو ماشین
+اینو همینجوری میخوای تو بغلت نگه داری؟
-آره مگه چشه؟!
+بهتره مواظب باشی چون اگه تو ماشینم کثافت کاری شه پارت میکنم.
ویو لیان
اومدم بگم حله که یه اتفاقی افتاد و از ترس اب دهنمو قورت دادم...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
چرخیدم سمتش و نگاش کردم
-بهم... اعتماد نداری؟
+لیان دارم ولی نمیتونم این موضوع رو بگم ازت خواهش کردم اصلا فراموشش کن خودم یروز بهت میگم یا خودت میفهمی پس بازم میگم لطفاً بخاطر موضوعی که حتی نمیدونیش رابطمونو خراب نکن باشه؟
ویو کوک
نمیتونستم بهش بگم. اصرار داشت بدونه ولی اخه چجوری باید میگفتمش قطعا بعد گفتنش دوستیمون پر پر میشد.
-باشه...پس بهت زمان میدم
+واقعا ممنون
-خب من برم خداحافظ
+بشین برسونمت.
-نه خودم میرم کار دارم
+خیلی مهمه؟
-آره باید برم کتاب فروشی و کتاب بخرم.
+خب پس بشین میرسونمت.
-عامم...باش
هنوز تو پارکینگ بودیم و فضای اینجا خیلی تاریک و خفه بود و نورش کم بود. ماشینو روشن کردم و از پارکینگ خارج شدیم و نور پاییزی خورشید که اثری از گرما نداشت رومون تابید.
یکم بعد نور جنم خودشو نشون داد و یکوچولو گرما داد.
رفتم سمت کتاب فروشی که لیان گفته بود و باهم رفتیم و کلی کتاب خرید ولی نزاشت حساب کنم و گفت حتما باید خودش حساب کنه بعدم برگشتیم تو ماشین. لیان خیلی ذوق داشت و تو چشاش برق بود و همش با ذوق راجب کتابا حرف میزد. یکم جلوتر یه کورن داگ فروشی دیدیم و رفتم و براش کورن داگ خریدم اولش گفت یدونه کافیه ولی هم اون یدونه مال خودشو خورد هم بقیه کورن داگ منو💔
+گاو اینقدر غذا نمیخوره که تو اینقدر میخوری خب گراز چرا الکی میگی یدونه بخر وقتی قراره مثل اسب هردورو بخوری
-خواستم چصی بیام خب.
چیزی نگفتم و دوباره ماشینو روشن کردم و روندم سمت مغازه گل فروشی.
وقتی رسیدیم لیان گفت
-چرا اومدیم اینجا؟
+باید برا خونه گل سفارش بدم میخوای توهم بیا
-باشه
بعد باهم رفتیم و گلایی که مامان گفته بود رو برا شب سفارش دادم تا وقتی خاله عزیزش اومد یوقت انرژی منفی حس نکنه🙄🙄
یه لحظه سرمو برگردوندم دیدم لیان نیست. یکم اینور اونورو نگا کردم دیدم یه گلدون با یه کاکتوس بزرگ برداشته و داره میدوه سمتم.
-اینم حساب کن.
اینو گفت و دوید تو ماشین
+پدص...
بالاخره کارتو کشیدم و اومدم تو ماشین
+اینو همینجوری میخوای تو بغلت نگه داری؟
-آره مگه چشه؟!
+بهتره مواظب باشی چون اگه تو ماشینم کثافت کاری شه پارت میکنم.
ویو لیان
اومدم بگم حله که یه اتفاقی افتاد و از ترس اب دهنمو قورت دادم...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۹.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.