Part 32
Part 32
ات : بریم
جونکوک : خیلی خوشگل شدی اما نه نه نه هنوز آماده نشدی
ات : دیگه چیه
جونکوک : برو رو اون صندلی که جلوش آینه ست بشین
ات : اما
جونکوک : اما و اگر نداریم
همینکه ات رویه صندلی نشست جیمین با کلی لوازم آرایش تو دستش وارده اتاق شد
لوازم آرایش رو گذاشت جلوی ات رویه میز
جونکوک : خوب الان باید آماده شی
ات : چه نیازی به ایناست
جونکوک : هست عجله کن
جیمین : زود باش دیگه آبجی
ات : باشه
ات لوازم آرایش رو برداشت و شروع به آرایش کردنه خودش کرد
بعد از کمی آرایش کردن از صندلی بلند شد
اما جونکوک و جیمین دوباره مجبورش کردن بشینه
جونکوک : باید موهاتو درست کنی
ات کلافه گفت باشه و موهاش رو خیلی ساده اما قشنگ درست کرد این دفعه دیگه بلند شد و رو کرد به جیمین و جونکوک
ات : دیگه تموم شد لطفاً دیگه نمیخوام آرایش کنم
جیمین : خیلی خوشگل شدی
جونکوک : وای خیلی خوشگل شدی دختر
ات : خیلی ممنونم الان بیا بریم که زود بیایم من خیلی خستم
جونکوک خنده ای کرد و گفت
جونکوک : باشه بریم
جیمین و جونکوک از اتاق رفتن بیرون ات هم به دنبالشون رفت وقتی تو سالون راه میرفتن جونکوک خیلی آروم تو گوشه جیمین گفت
جونکوک : شوگا کجاست
جیمین هم خیلی آروم بهش گفت
جیمین : اون رفته بیرون
جونکوک : خوبه
ات : شما دوتا چرا پچ پچ میکنید
جیمین : بخاطر شو
جونکوک نزاشت جیمین حرفش رو بزنه وسطه حرفش پرید
جونکوک : هیچی هیچی ما که حرفی نزدیم
ات : باشه
از آپارتمان میرفتن بیرون یهو جونکوک گفت
جونکوک : تو برو تو پارکینگ من گوشیم رو جا گذاشتم گوشیم رو بردارم میام
ات : باشه پس زود بیا
ات رفت پایین تو پارکینگ وایستاد منتظره جونکوک و جیمین بود اما هیچ خبری ازش نبود
کمی گذشت که ات حس کرد یکی پشته سرش راه می رفت ات ترسه بدی تو دلش دست و پاش به لرزه افتادن یعنی کی بود
همینکه میخواست صورتش رو برگردونه اما با گذاشته شدن دستمال رویه دهنش تعادلش رو از دست داد
و از هوش رفت ...........
ات : بریم
جونکوک : خیلی خوشگل شدی اما نه نه نه هنوز آماده نشدی
ات : دیگه چیه
جونکوک : برو رو اون صندلی که جلوش آینه ست بشین
ات : اما
جونکوک : اما و اگر نداریم
همینکه ات رویه صندلی نشست جیمین با کلی لوازم آرایش تو دستش وارده اتاق شد
لوازم آرایش رو گذاشت جلوی ات رویه میز
جونکوک : خوب الان باید آماده شی
ات : چه نیازی به ایناست
جونکوک : هست عجله کن
جیمین : زود باش دیگه آبجی
ات : باشه
ات لوازم آرایش رو برداشت و شروع به آرایش کردنه خودش کرد
بعد از کمی آرایش کردن از صندلی بلند شد
اما جونکوک و جیمین دوباره مجبورش کردن بشینه
جونکوک : باید موهاتو درست کنی
ات کلافه گفت باشه و موهاش رو خیلی ساده اما قشنگ درست کرد این دفعه دیگه بلند شد و رو کرد به جیمین و جونکوک
ات : دیگه تموم شد لطفاً دیگه نمیخوام آرایش کنم
جیمین : خیلی خوشگل شدی
جونکوک : وای خیلی خوشگل شدی دختر
ات : خیلی ممنونم الان بیا بریم که زود بیایم من خیلی خستم
جونکوک خنده ای کرد و گفت
جونکوک : باشه بریم
جیمین و جونکوک از اتاق رفتن بیرون ات هم به دنبالشون رفت وقتی تو سالون راه میرفتن جونکوک خیلی آروم تو گوشه جیمین گفت
جونکوک : شوگا کجاست
جیمین هم خیلی آروم بهش گفت
جیمین : اون رفته بیرون
جونکوک : خوبه
ات : شما دوتا چرا پچ پچ میکنید
جیمین : بخاطر شو
جونکوک نزاشت جیمین حرفش رو بزنه وسطه حرفش پرید
جونکوک : هیچی هیچی ما که حرفی نزدیم
ات : باشه
از آپارتمان میرفتن بیرون یهو جونکوک گفت
جونکوک : تو برو تو پارکینگ من گوشیم رو جا گذاشتم گوشیم رو بردارم میام
ات : باشه پس زود بیا
ات رفت پایین تو پارکینگ وایستاد منتظره جونکوک و جیمین بود اما هیچ خبری ازش نبود
کمی گذشت که ات حس کرد یکی پشته سرش راه می رفت ات ترسه بدی تو دلش دست و پاش به لرزه افتادن یعنی کی بود
همینکه میخواست صورتش رو برگردونه اما با گذاشته شدن دستمال رویه دهنش تعادلش رو از دست داد
و از هوش رفت ...........
۸.۸k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.