"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 8
ویو ات
رفتم درو باز کنم که یونا عصبی به من نگاه میکرد که یهو منو هل داد خوردم به دیوار گفت:
یونا: ات چیزی که به جیمین نگفتی؟؟*عصبی ولی بلند نگفت جوری که ات فقط شنید*
اعضا اومدن اما رفتن اونور که یونا اونارو نبینه گفتم:
ات: من چیزی نگفتم..
یونا: ولی وای به روزگارت اگر برای اینکه از این فرصت به نفعه خودت استفاده کنی!.
ات: چرا باید به نفعه خودم استفاده کنم؟
یونا: من که میدونم تو به جیمین علاقه داری و میخوای از این فرصت استفاده کنی..
اعضا داشتن میفهمیدن حرفاشو چون خیلی بهمون نزدیک بودن..هلوش دادمو گفتم:
ات: اره درسته که به جیمین علاقه دارم ولی دلیلی نمیبینم که بخوام به دوستم خیانت کنم بعدشم من به عنوان ی فن به جیمین علاقه دارم. جیمین عین فرشته هاست بعد تو الکسو به اون ترجیح میدی*داد*
یونا سریع جلوی دهنمو گرفت
یونا: باشه ولی فقط دوست دارم که تو بهش چیزی بگی..
ات: من براتو یکی دارم..
یونا: مثلا میخوای چیکار کنی؟
میخواستم جوابشو بدم که جیمین گفت:
جیمین: نمیاین؟
یونا: الان میام چاگیاا
ات: الان میام چاگیاا*ادا دراوردن*
یونا: ببین ولت نمیکنم
ات: نه توروخدا ولم کن لطفااا.اسگل😂
داشتیم میرفتیم که گوشیه یونا زنگ خورد
یونا: تو برو منم الان میام..پرسیدن بگو الان میاد.
ات: چشم قربان امرِ دیگه ای ندارید..تو برو با الکس جونت حرف بزن..
یونا: اتتتت
ات: باشه رفتم*خنده*
داشتم میرفتم صدای خنده های اعضا رو شنیدم..الان چجوری برم دیدم تلفن یونا تموم شد اومدو گفت:
یونا: چرا نرفتی؟
ات: یچی بگم مسخرم نمیکنی؟
یونا: بگو
ات: فکنم حرف هامونو شنیدن..
یونا: خب که چی؟
ات: خب حرف های تو رو هم شنیدن
یونا: ات فکنم بدبخت شدیم نه؟
ات: اوهوم..
پارت 8
ویو ات
رفتم درو باز کنم که یونا عصبی به من نگاه میکرد که یهو منو هل داد خوردم به دیوار گفت:
یونا: ات چیزی که به جیمین نگفتی؟؟*عصبی ولی بلند نگفت جوری که ات فقط شنید*
اعضا اومدن اما رفتن اونور که یونا اونارو نبینه گفتم:
ات: من چیزی نگفتم..
یونا: ولی وای به روزگارت اگر برای اینکه از این فرصت به نفعه خودت استفاده کنی!.
ات: چرا باید به نفعه خودم استفاده کنم؟
یونا: من که میدونم تو به جیمین علاقه داری و میخوای از این فرصت استفاده کنی..
اعضا داشتن میفهمیدن حرفاشو چون خیلی بهمون نزدیک بودن..هلوش دادمو گفتم:
ات: اره درسته که به جیمین علاقه دارم ولی دلیلی نمیبینم که بخوام به دوستم خیانت کنم بعدشم من به عنوان ی فن به جیمین علاقه دارم. جیمین عین فرشته هاست بعد تو الکسو به اون ترجیح میدی*داد*
یونا سریع جلوی دهنمو گرفت
یونا: باشه ولی فقط دوست دارم که تو بهش چیزی بگی..
ات: من براتو یکی دارم..
یونا: مثلا میخوای چیکار کنی؟
میخواستم جوابشو بدم که جیمین گفت:
جیمین: نمیاین؟
یونا: الان میام چاگیاا
ات: الان میام چاگیاا*ادا دراوردن*
یونا: ببین ولت نمیکنم
ات: نه توروخدا ولم کن لطفااا.اسگل😂
داشتیم میرفتیم که گوشیه یونا زنگ خورد
یونا: تو برو منم الان میام..پرسیدن بگو الان میاد.
ات: چشم قربان امرِ دیگه ای ندارید..تو برو با الکس جونت حرف بزن..
یونا: اتتتت
ات: باشه رفتم*خنده*
داشتم میرفتم صدای خنده های اعضا رو شنیدم..الان چجوری برم دیدم تلفن یونا تموم شد اومدو گفت:
یونا: چرا نرفتی؟
ات: یچی بگم مسخرم نمیکنی؟
یونا: بگو
ات: فکنم حرف هامونو شنیدن..
یونا: خب که چی؟
ات: خب حرف های تو رو هم شنیدن
یونا: ات فکنم بدبخت شدیم نه؟
ات: اوهوم..
۲.۸k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.