دوست برادرم پارت14
بدون نگاه کردن بهش گفت
میسو :برو بیرون یون وو
اما صدایی که اومد باعث شد با تعجب سرش رو بالا بگیره
جیمین:چی باعث شده که تو فکر کنی من یون ووم؟
دست به سی*نه همونطور که به دیوار تکیه داده بود داشت نگاهش میکرد...اما میسو نگاهش رو ازش گرفت و بی صدا بودن رو انتخاب کرد...هنوزم منتظر یه معذرت خواهی بود مگه چیز زیاده ...!
البته هیچ انتظاری ازین پسر بی حس و سرد نمیره...
جیمین بهش نزدیک شد و کلیدش رو از جیبش بیرون اورد و رو میز کنار دست میسو گذاشت... میسو بهش نگاه کرد اما اون پسر فقط با چهره سردش خیره دختر بود
میسو:الان این برای چیه؟
جیمین:جین گفت این هفته امتحان داری...بازی ما خیلی طول میکشه ... میتونی بری خونه من و اونجا بخونی
میسو عصبی گفت
میسو:بی خود من پامو تو خونه تو نمیزارم
جیمین بدون هیچ حرفی کلید رو دوباره داخل جیبش گذاشت اون ادم تعارف نبود ....این دختر هم اگه میخواست قبول میکرد ...پس بدون هیچ حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت
میسو فقط با ناباوری نگاهش میکرد این پسر دیونه ست اگه یه بار دیگه میگفت چی میشد ....!
شاید میسو قبول میکرد چون فقط میخواست میزان اهمیت دادن جیمین رو بسنجه....کلافه نفسش رو بیرون داد و رو صندلیش نشست و مشغول درس خوندنش شد ...
بعد چند ساعت درس خوندن با صدای شکمش که نشان از گرسنگیش بود بلاخره نگاهی به ساعت انداخت 9شب بود بهتر بود بعد یه استراحت کوچیک و یکم غذا بعد ادامه بده پاشد و بیرون رفت
بهتربود یه چیزی درست کنه به سمت آشپزخونه رفت نگاهی به پسر ها انداخت همون موقع با جیمین چشم تو چشم شد اما فقط دو ثانیه بود چون میسو راهش رو ادامه داد و وارد آشپزخانه شد...
یون وو هم این رو یه فرست دونست و تا با بهانه ای دنبالش بره
***
بای💗💫
میسو :برو بیرون یون وو
اما صدایی که اومد باعث شد با تعجب سرش رو بالا بگیره
جیمین:چی باعث شده که تو فکر کنی من یون ووم؟
دست به سی*نه همونطور که به دیوار تکیه داده بود داشت نگاهش میکرد...اما میسو نگاهش رو ازش گرفت و بی صدا بودن رو انتخاب کرد...هنوزم منتظر یه معذرت خواهی بود مگه چیز زیاده ...!
البته هیچ انتظاری ازین پسر بی حس و سرد نمیره...
جیمین بهش نزدیک شد و کلیدش رو از جیبش بیرون اورد و رو میز کنار دست میسو گذاشت... میسو بهش نگاه کرد اما اون پسر فقط با چهره سردش خیره دختر بود
میسو:الان این برای چیه؟
جیمین:جین گفت این هفته امتحان داری...بازی ما خیلی طول میکشه ... میتونی بری خونه من و اونجا بخونی
میسو عصبی گفت
میسو:بی خود من پامو تو خونه تو نمیزارم
جیمین بدون هیچ حرفی کلید رو دوباره داخل جیبش گذاشت اون ادم تعارف نبود ....این دختر هم اگه میخواست قبول میکرد ...پس بدون هیچ حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت
میسو فقط با ناباوری نگاهش میکرد این پسر دیونه ست اگه یه بار دیگه میگفت چی میشد ....!
شاید میسو قبول میکرد چون فقط میخواست میزان اهمیت دادن جیمین رو بسنجه....کلافه نفسش رو بیرون داد و رو صندلیش نشست و مشغول درس خوندنش شد ...
بعد چند ساعت درس خوندن با صدای شکمش که نشان از گرسنگیش بود بلاخره نگاهی به ساعت انداخت 9شب بود بهتر بود بعد یه استراحت کوچیک و یکم غذا بعد ادامه بده پاشد و بیرون رفت
بهتربود یه چیزی درست کنه به سمت آشپزخونه رفت نگاهی به پسر ها انداخت همون موقع با جیمین چشم تو چشم شد اما فقط دو ثانیه بود چون میسو راهش رو ادامه داد و وارد آشپزخانه شد...
یون وو هم این رو یه فرست دونست و تا با بهانه ای دنبالش بره
***
بای💗💫
۲۴.۲k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.