فیک جنون فصل ۲
پارت ۱۴☆☆☆☆
مرد که با کت و شلوار و هیکلی که داشت من رو فهمونده بود بادیگارده
با صدای گرفته و کلفتی گفت
خانم شما اینجا چیکار میکنید
در سریع ترین حالت کرواتش را گرفتم و پشتش وایستادم و سفتش کردم
پامو روی کمرش گزاشتم و کروات رو میکشیدم
صورتش قرمز شده بود و تقلا میکرد و بعد آروم شد و روی زمین افتاد
اسلحم رو دوباره توی دستم سفت کردم و رفتم سوار آسانسور شدم طبقه بالایی رو زدم و منتظر موندم
در باز شد یک دفعه نزدیک ۱۵ نفر بادیگار ریختن سرم
مثل اینکه آقای کرواتی قبل مرگش چند نفر رو خبر کرده بود
اولین کس که وارد آسانسور شد
با پشت اسلحم به سرش ضربه زدم و از هوش رفت و روی کف آسانسور افتاد
دو نفر با هم وارد آسانسور شدن پشت یقه یکیشون رو گفتم و سرش رو به میله آسانسور کوبیدم و با سرم توی سر اونیکی کوبیدم
از روی افرادی که زمین افتاده بودن رد شدم و بقیه رو دیدم
خیلی زیاد بودن نمیتونستم از پس اینهمه نفر بر بیام
ولی من اینجا اومده بودم تا یونگی رو با خودم ببرم پس دست خالی نمیرفتم
چند نفری رو با فن هایی که از آموزه های استاد چانگ یاد گرفته بودم کتک زدم و یکی دیگه جلو اومد یک لگد توی شکمش کوبیدم فکر کردم از دستش خلاص شدم ولی توی آخرین لحظه حرکت انتحاریی کرد و چاقو رو از توی جیبش در آورد
تا خواستم به خودم بیام چاقو رو توی شکمم احساس کردم
بلد آخ گرفتم و چاقو رو از توی بدنم در آوردم و روی زخم سفت فشار دادم
چاقو رو به سمت آخرین فرد پرت کردم و به بازوش خورد و افتاد زمین
یک در رو دیدم که دستگیره طلایی داشت
سمتش رفتم و بازش کردم
روی کل دیوار هایی که از بقلشون رد میشدم جای خونی که روی دستم بود میموند فرش ها و صندلی های اتاق مخمل قرمز رنگ بود و یک میز کار وسط اتاق بود که چوبی بود و یک کمد نسبتا بزرگ چسبیده به یکی از دیوار ها بود خواستم توی اتاق رو بگردم ولی به خاطر خون زیادی که از دست داده بودم روی زمین بقل صندلیی که پشت میز کار بود افتادم
پیراهن سفیدم کاملا قرمز شده بود
سعی میکردم از روی زمین پاشم ولی نمیتونستم
که یک دفه در باز شد
مرد که با کت و شلوار و هیکلی که داشت من رو فهمونده بود بادیگارده
با صدای گرفته و کلفتی گفت
خانم شما اینجا چیکار میکنید
در سریع ترین حالت کرواتش را گرفتم و پشتش وایستادم و سفتش کردم
پامو روی کمرش گزاشتم و کروات رو میکشیدم
صورتش قرمز شده بود و تقلا میکرد و بعد آروم شد و روی زمین افتاد
اسلحم رو دوباره توی دستم سفت کردم و رفتم سوار آسانسور شدم طبقه بالایی رو زدم و منتظر موندم
در باز شد یک دفعه نزدیک ۱۵ نفر بادیگار ریختن سرم
مثل اینکه آقای کرواتی قبل مرگش چند نفر رو خبر کرده بود
اولین کس که وارد آسانسور شد
با پشت اسلحم به سرش ضربه زدم و از هوش رفت و روی کف آسانسور افتاد
دو نفر با هم وارد آسانسور شدن پشت یقه یکیشون رو گفتم و سرش رو به میله آسانسور کوبیدم و با سرم توی سر اونیکی کوبیدم
از روی افرادی که زمین افتاده بودن رد شدم و بقیه رو دیدم
خیلی زیاد بودن نمیتونستم از پس اینهمه نفر بر بیام
ولی من اینجا اومده بودم تا یونگی رو با خودم ببرم پس دست خالی نمیرفتم
چند نفری رو با فن هایی که از آموزه های استاد چانگ یاد گرفته بودم کتک زدم و یکی دیگه جلو اومد یک لگد توی شکمش کوبیدم فکر کردم از دستش خلاص شدم ولی توی آخرین لحظه حرکت انتحاریی کرد و چاقو رو از توی جیبش در آورد
تا خواستم به خودم بیام چاقو رو توی شکمم احساس کردم
بلد آخ گرفتم و چاقو رو از توی بدنم در آوردم و روی زخم سفت فشار دادم
چاقو رو به سمت آخرین فرد پرت کردم و به بازوش خورد و افتاد زمین
یک در رو دیدم که دستگیره طلایی داشت
سمتش رفتم و بازش کردم
روی کل دیوار هایی که از بقلشون رد میشدم جای خونی که روی دستم بود میموند فرش ها و صندلی های اتاق مخمل قرمز رنگ بود و یک میز کار وسط اتاق بود که چوبی بود و یک کمد نسبتا بزرگ چسبیده به یکی از دیوار ها بود خواستم توی اتاق رو بگردم ولی به خاطر خون زیادی که از دست داده بودم روی زمین بقل صندلیی که پشت میز کار بود افتادم
پیراهن سفیدم کاملا قرمز شده بود
سعی میکردم از روی زمین پاشم ولی نمیتونستم
که یک دفه در باز شد
۱۱.۷k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.