وقتی دارین همو...[p2اخر]
وقتی دارین همو...[p2اخر]
تابع قوانین ویسگون
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران
جانم فدای رهبر
pov:شما دوتا عضو گروهین و اعضا خبر ندارن که قرار میزارید..اتاق هاتون هم جداست،وقتی همه
خوابن میری اتاقش و
#لینو #تکپارتی #درخواستی
چانگبین یه دستشو روی شونه هیونجین گذاشت و لب زد : هی پسر برو ببین لینو هیونگ اتاقشه؟!
هیون نان توستی که روش نتلا زده بود رو برداشت و یک گاز ازش گرفت هردو سرشو تکون داد و از سرجاش بلند شد
درحالی که داشت نون رو می جویید از پله ها بالا رفت
بدون هیچ در زدنی وارد اتاق شد...اما ثانیه ای نگذشت که زود در اتاقو بست...
اروم دستشو روی قلبش گذاشت و اروم زمزمه کرد
هیونجین..: درست دیدم؟!
برگشت و از لای در که یکمی دیده میشدید تماشاتون کرد..
بدنت نیم برهنه بود..اما یکمی از جاهای بدنت دیده میشد..پایین تخت بودید و لینو تورو بین تخت و خودش قرار داده بود ، داشتین همو میبوسیدین که متوجه هیونجین هم نشده بودید...
با دیدن شما دوتا با فکری که به سرش زد پوزخندی زد
برگشت و از پله ها پایین اومد..
پسرا با دیدن هیونجین که خیلی ریلکس داشت نون توی دستشو میخورد تعجب کردن
سونگمین: کو اون دوتا؟
هیونجین: آ..اون دوتا..*برگشت و سرشو بالا برد به در باز شده اتاق خیره شد* دارن همو میخورن ..
فلیکس: .. منظورت چیه؟
ای ان : هیونگ واضح بگو...
هیونجین: خب..بیاین بریم ببینیم که کجان..(خنده ریز)
همشون اروم از پله ها بالا رفتن..تا اینکه با دیدن وضع شما دوتا..به شوک بزرگی رفتن...شمام که خبر نداشتید که قراره چه اتفاقاتی براتون بیوفته..
چان نفسشو اروم بیرون فرستاد و پکزخندی زد..
چان: میاین یه درس درست حسابی برای این دوتا بدیم؟
فلیکس: درس؟
چان: اهوم...
درحالی که پتو رو روی خودت کشیده بودی تا بدنت دیده نشه همراه با لینو که با شورت قلبی پایین تنش قرار داشت..کل خونه رو دور میزدین تا مورد کتک های اعضا نیوفتید...
the end.
تابع قوانین ویسگون
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران
جانم فدای رهبر
pov:شما دوتا عضو گروهین و اعضا خبر ندارن که قرار میزارید..اتاق هاتون هم جداست،وقتی همه
خوابن میری اتاقش و
#لینو #تکپارتی #درخواستی
چانگبین یه دستشو روی شونه هیونجین گذاشت و لب زد : هی پسر برو ببین لینو هیونگ اتاقشه؟!
هیون نان توستی که روش نتلا زده بود رو برداشت و یک گاز ازش گرفت هردو سرشو تکون داد و از سرجاش بلند شد
درحالی که داشت نون رو می جویید از پله ها بالا رفت
بدون هیچ در زدنی وارد اتاق شد...اما ثانیه ای نگذشت که زود در اتاقو بست...
اروم دستشو روی قلبش گذاشت و اروم زمزمه کرد
هیونجین..: درست دیدم؟!
برگشت و از لای در که یکمی دیده میشدید تماشاتون کرد..
بدنت نیم برهنه بود..اما یکمی از جاهای بدنت دیده میشد..پایین تخت بودید و لینو تورو بین تخت و خودش قرار داده بود ، داشتین همو میبوسیدین که متوجه هیونجین هم نشده بودید...
با دیدن شما دوتا با فکری که به سرش زد پوزخندی زد
برگشت و از پله ها پایین اومد..
پسرا با دیدن هیونجین که خیلی ریلکس داشت نون توی دستشو میخورد تعجب کردن
سونگمین: کو اون دوتا؟
هیونجین: آ..اون دوتا..*برگشت و سرشو بالا برد به در باز شده اتاق خیره شد* دارن همو میخورن ..
فلیکس: .. منظورت چیه؟
ای ان : هیونگ واضح بگو...
هیونجین: خب..بیاین بریم ببینیم که کجان..(خنده ریز)
همشون اروم از پله ها بالا رفتن..تا اینکه با دیدن وضع شما دوتا..به شوک بزرگی رفتن...شمام که خبر نداشتید که قراره چه اتفاقاتی براتون بیوفته..
چان نفسشو اروم بیرون فرستاد و پکزخندی زد..
چان: میاین یه درس درست حسابی برای این دوتا بدیم؟
فلیکس: درس؟
چان: اهوم...
درحالی که پتو رو روی خودت کشیده بودی تا بدنت دیده نشه همراه با لینو که با شورت قلبی پایین تنش قرار داشت..کل خونه رو دور میزدین تا مورد کتک های اعضا نیوفتید...
the end.
۲۲.۹k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.