وقتی میری بار پارت ۶
کوکی ویو
امروز قرار بود برم خاستگاری ا.ت پس به مامان بابام گفتم اونا هم گفتن باشه یه کت و شلوار سیاه انتخواب کردم که مامانم از پایین داد زد
م.ک پسرم منتظریم
_ باش مامان اومدم
رفتم پایین و به سمت خونه ا.ت حرکت کردیم .
_ رسیدیم
پیاده شدیم و زنگ درو زدیم ا.ت درو باز کرد خیلی خوشگل شده بود ولی لباسش کوتاه .
+ سلام خوش اومدید بفرماید داخل
وقتی نوبت به پدر من و پدر ا.ت رسید پدرم گفت
پ.ک : هان سوجون ؟؟( کمبود اسم به روایت تصویر 🌚)
پ.ت : جان شیهو ؟؟
طوری همو بقل کردن که انگار صد ساله با هم دوستن
+ میشه به ما هم بگین چه خبره اینجا؟؟
پ.ت دخترم من و پدر جانکوک از بچه گی با هم دوستیم و وقتی بزرگ شدیم ارتباطمون کمتر شد ولی در ارتباط بودیم و قرار بود برای پسرش بیاد خاستگاری بیاد ولی من زنگ زدم و گفتم که ا.ت حالا حالا ازدواج نمی کنه شیهو هم گفت جانکوکم همینطوره ولی حالا همونطور که خواستیم شد
+بله حالا بفرماید تو دم در بده ( تو کره هست ؟😅)
بعد از صحبت در باره ی ازدواج
+ ببخشید من میرم آب بخورم
ادامه ی کوک ویو
وقتی دیدم داره میره آب بخوره رفتم دنبالش
+( جیغ) وای سکتم دادی
_ این چه لباسیه پوشیدی؟( عصبی)
+ شما ؟ من چرا باید به شما جواب پس بدم؟؟
_ بزار ازدواج کنیم حالیت میکنم و راستی رفتی پدرت گفت پس فردا عروسیه
+ جانن؟ چرا انقدر سریع
_ ( شونه بالا انداختن)
پ.ت دخترم
ا.ت بله پدر
پ.ت دخترم ما تصمیم گرفتیم تو از امشب بری و پیشه کوک زندگی کنی
ا.ت : چی؟ چ.چشم
ا.ت ویو
رفتم بالا وسایلم رو جمع کردم و رفتم پایین که کوک منتطر بود
_ بریم؟
+ بله
با مامان با با خداحافظی کردم و رفتیم .
کوک ویو
_ رسیدیم صدایی نشنیدم
دیدم به صورت کیوتتی خوابیده برآید بقلش کردم و بردمش بالا
لباسش رو عوض نکردم شاید خوشش نیاد چون ازدواج ما الکیه
دیگه شرایط داریم:)
۹ لایک
۵ کامنت
چالش: من امروز با بایسم...... بقیهش رو بزار کیبوردت بگه
امروز قرار بود برم خاستگاری ا.ت پس به مامان بابام گفتم اونا هم گفتن باشه یه کت و شلوار سیاه انتخواب کردم که مامانم از پایین داد زد
م.ک پسرم منتظریم
_ باش مامان اومدم
رفتم پایین و به سمت خونه ا.ت حرکت کردیم .
_ رسیدیم
پیاده شدیم و زنگ درو زدیم ا.ت درو باز کرد خیلی خوشگل شده بود ولی لباسش کوتاه .
+ سلام خوش اومدید بفرماید داخل
وقتی نوبت به پدر من و پدر ا.ت رسید پدرم گفت
پ.ک : هان سوجون ؟؟( کمبود اسم به روایت تصویر 🌚)
پ.ت : جان شیهو ؟؟
طوری همو بقل کردن که انگار صد ساله با هم دوستن
+ میشه به ما هم بگین چه خبره اینجا؟؟
پ.ت دخترم من و پدر جانکوک از بچه گی با هم دوستیم و وقتی بزرگ شدیم ارتباطمون کمتر شد ولی در ارتباط بودیم و قرار بود برای پسرش بیاد خاستگاری بیاد ولی من زنگ زدم و گفتم که ا.ت حالا حالا ازدواج نمی کنه شیهو هم گفت جانکوکم همینطوره ولی حالا همونطور که خواستیم شد
+بله حالا بفرماید تو دم در بده ( تو کره هست ؟😅)
بعد از صحبت در باره ی ازدواج
+ ببخشید من میرم آب بخورم
ادامه ی کوک ویو
وقتی دیدم داره میره آب بخوره رفتم دنبالش
+( جیغ) وای سکتم دادی
_ این چه لباسیه پوشیدی؟( عصبی)
+ شما ؟ من چرا باید به شما جواب پس بدم؟؟
_ بزار ازدواج کنیم حالیت میکنم و راستی رفتی پدرت گفت پس فردا عروسیه
+ جانن؟ چرا انقدر سریع
_ ( شونه بالا انداختن)
پ.ت دخترم
ا.ت بله پدر
پ.ت دخترم ما تصمیم گرفتیم تو از امشب بری و پیشه کوک زندگی کنی
ا.ت : چی؟ چ.چشم
ا.ت ویو
رفتم بالا وسایلم رو جمع کردم و رفتم پایین که کوک منتطر بود
_ بریم؟
+ بله
با مامان با با خداحافظی کردم و رفتیم .
کوک ویو
_ رسیدیم صدایی نشنیدم
دیدم به صورت کیوتتی خوابیده برآید بقلش کردم و بردمش بالا
لباسش رو عوض نکردم شاید خوشش نیاد چون ازدواج ما الکیه
دیگه شرایط داریم:)
۹ لایک
۵ کامنت
چالش: من امروز با بایسم...... بقیهش رو بزار کیبوردت بگه
۸.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.