فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۴۲
از زبان ا/ت
برای جونگ کوک دست تکون دادم رفتم نشستم پشت میزم همچنان غرق جونگ کوک بودم که تسا اومد و جلوی دیدم رو گرفت..ازش متنفرممممممممم
لبخندم محو شد گفتم : یه دفعه ناراحت نباشین بد جایی موندین ؟
گفت : نه اتفاقا راحتم
عنتر خانم ازت بدم میاد چندش به درد نخور زشت
همه اینا رو تو ذهنم همش میگفتم
موقع نهار شده بود همه رفتن کافه شرکت منم داشتم مثل همیشه باهاشون میرفتم که یکی دستم رو از پشت گرفت با تعجب برگشتم ببینم کیه که با جین روبه رو شدم
دستم هنوز تو دستش بود
موهام رو دادم پشته گوشم و گفتم : ببخشید کاری دارین
گفت : میتونیم باهم نهار بخوریم
قبل از اینکه من جواب بدم صدای جونگ کوک اومد که گفت : نه نمیتونین ا/ت با من قراره نهار بخوره اومد دستم رو از دستش کشید و تو دستای خودش قفل کرد خیلی محکم گرفته بود
یجور به هم نگاه میکردن که انگار الان میخوان همو بکشم این سکوت و نگاه ها وحشتناک ادامه داشت که گفتم : امم. جونگ کوک بهتره ما بریم دیگه
با خودم بردمش بیرون گفتم : جونگ کوک چرا اینقدر حساسیت نشون میدی
گفت : ا/ت اون به چه جرئتی دسته تو رو میگیره ازت میخواد باهاش نهار بخوری... شیطونه میگه برم
داشت میرفت گرفتمش و گفتم : صبر کن ببینم تو باید اعصابت رو کنترل کنی بیخیالش شو بیا بریم نهار بخوریم
از زبان نویسنده
روز ها ساعت ها لحظه ها میگذشت و جین بیشتر عاشق ا/ت میشد و با کاراش اعصاب جونگ کوک رو به هم میریخت و جونگ کوک رو بیشتر از قبل روی ا/ت حساس میکرد . تسا هم همش سعی در جدا کردن ا/ت جونگ کوک داشت و همش کارایی میکرد که ا/ت به کوک شک کنه ،
تا اینکه یه روز.....
برای جونگ کوک دست تکون دادم رفتم نشستم پشت میزم همچنان غرق جونگ کوک بودم که تسا اومد و جلوی دیدم رو گرفت..ازش متنفرممممممممم
لبخندم محو شد گفتم : یه دفعه ناراحت نباشین بد جایی موندین ؟
گفت : نه اتفاقا راحتم
عنتر خانم ازت بدم میاد چندش به درد نخور زشت
همه اینا رو تو ذهنم همش میگفتم
موقع نهار شده بود همه رفتن کافه شرکت منم داشتم مثل همیشه باهاشون میرفتم که یکی دستم رو از پشت گرفت با تعجب برگشتم ببینم کیه که با جین روبه رو شدم
دستم هنوز تو دستش بود
موهام رو دادم پشته گوشم و گفتم : ببخشید کاری دارین
گفت : میتونیم باهم نهار بخوریم
قبل از اینکه من جواب بدم صدای جونگ کوک اومد که گفت : نه نمیتونین ا/ت با من قراره نهار بخوره اومد دستم رو از دستش کشید و تو دستای خودش قفل کرد خیلی محکم گرفته بود
یجور به هم نگاه میکردن که انگار الان میخوان همو بکشم این سکوت و نگاه ها وحشتناک ادامه داشت که گفتم : امم. جونگ کوک بهتره ما بریم دیگه
با خودم بردمش بیرون گفتم : جونگ کوک چرا اینقدر حساسیت نشون میدی
گفت : ا/ت اون به چه جرئتی دسته تو رو میگیره ازت میخواد باهاش نهار بخوری... شیطونه میگه برم
داشت میرفت گرفتمش و گفتم : صبر کن ببینم تو باید اعصابت رو کنترل کنی بیخیالش شو بیا بریم نهار بخوریم
از زبان نویسنده
روز ها ساعت ها لحظه ها میگذشت و جین بیشتر عاشق ا/ت میشد و با کاراش اعصاب جونگ کوک رو به هم میریخت و جونگ کوک رو بیشتر از قبل روی ا/ت حساس میکرد . تسا هم همش سعی در جدا کردن ا/ت جونگ کوک داشت و همش کارایی میکرد که ا/ت به کوک شک کنه ،
تا اینکه یه روز.....
۱۰۱.۸k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.