تکپارتی درخواستی (امیدوارم نامجون رو هم مثل بقیه اعضا دوس
تکپارتی درخواستی (امیدوارم نامجون رو هم مثل بقیه اعضا دوست داشته باشین)
وقتی مافیاستو بعد از دعوا بغلش نمیخابی...
ات
لباسامو پوشیدم از ته دلم راضی نبودم به اون مهمونی لعنتی برم آخه دلم بد جور شور میزد اما چیکار کنم وقتی نامجون دستور میده باید برم،اخه کی جرعت داره رو حرف نامجون حرف بزنه
با صدای در به خودم اومدم
ات.بفرمایید
نامجون با یه کت شلوار خاکستری رنگ اومد داخل
نامجون.اماده ای ات؟
اره
دستاشو به سمتم دراز کرد منم دستشو گرفتمو رفتیم پایین،راننده در ماشینو برامون باز کرد ما هم نشستیم داخلش بعد از حدود سی مین رسیدیم
وارد عمارت بزرگو با شکوهه بابای نامجون شدیم همه دخترا داشتن با نگاهاشون نامجون رو میخوردن اما نامی به هیچکدومشون توجه نمیکرد
رسیدیم سر یه میز همین موقع پسر عموی نامی که اسمش کای بود اومد
کای.چخبر داداش؟
نامی.هیچ تو چخبر؟
کای.منم خبری ندارم،خانومو معرفی نمیکنی؟
نامجون داستاشو دور کمرم حلقه کرد
نامی.چرا دوس دخترم ات هستن
کای دستاشو به سمتم دراز کرد
کای.از آشنایی باهاتون خوشحالم لیدی زیبا
منم دستاشو گرفتم
ات.همچنین مستر
کای رفتو دوباره بعد از چند مین اومد همین موقع گارسون هم با یه سینی شراب اومد سمتمون اما خیلی اتفاقی پاهاش پیچ خوردو کل سینی ریخت رو من
کای.هیی حواست کجاست؟نمیتونی یه کارو درست انجام بدی؟
گارسون عذرخواهی کردو رفت
کای.ات منو واقعا ببخش
ات.اشکالی نداره مهم نیست
کای.چرا خیلیم اشکال داره،بیا بریم بالا دستشویی رو نشونت بدم
یه نگاه به نامجون که با عصبانیت داشت منو نگاه میکرد کردم،بعدشم با کای رفتم
به آخرین پله رسیدیم که کای دست منو گرفتو برد داخل یه اتاق
ات.هعییی چیکار میکنی؟کمککک
کای.هر چقدر میخای داد بزن کوچولو صدای موزیک اینقدر بالاس که کسی صداتو نمیشنوه،داشت میرفت سمت لباسام که یهو...
نامجون
نمیدونم چرا ولی یه حسی داشتم خوشم نمیومد اتم با کای بره بالا آخه کای زیاد آدم خوبی نبود،چون خیلی نگران بودم رفتم بالا پشت نرده ها قایم شدم که دیدم کای ات رو برد داخل اتاق،خون جلوی چشامو گرفته بود منم وارد اتاق شدمو یه مشت زدم توی صورت کای دست ات رو گرفتمو از عمارت رفتم بیرون به راننده گفتم ما رو برسونه خونه بعد از سی مین رسیدیم،ات رو بردم داخل
نامی.چرا با اون اشغال رفتی تو اتاق هااا؟
ات.من از کجا باید میدونستم اون چنین آدمیه(گریه)
نامی.هوففف بسه گریه نکن،امشب نمیخام جلوی چشمام باشی پس توی اتاق نیا
ات.اخ...
نامی.من یه حرفو دوبار نمیزنم
ات
نامجون رفت داخل اتاق،مثل اینکه فراموش کرده من فوبیای تاریکی دارم،بیخیال باید امشبو یه طوری بگذرونم خودش صبح میاد منت کشی..
بقیش کامنتا
وقتی مافیاستو بعد از دعوا بغلش نمیخابی...
ات
لباسامو پوشیدم از ته دلم راضی نبودم به اون مهمونی لعنتی برم آخه دلم بد جور شور میزد اما چیکار کنم وقتی نامجون دستور میده باید برم،اخه کی جرعت داره رو حرف نامجون حرف بزنه
با صدای در به خودم اومدم
ات.بفرمایید
نامجون با یه کت شلوار خاکستری رنگ اومد داخل
نامجون.اماده ای ات؟
اره
دستاشو به سمتم دراز کرد منم دستشو گرفتمو رفتیم پایین،راننده در ماشینو برامون باز کرد ما هم نشستیم داخلش بعد از حدود سی مین رسیدیم
وارد عمارت بزرگو با شکوهه بابای نامجون شدیم همه دخترا داشتن با نگاهاشون نامجون رو میخوردن اما نامی به هیچکدومشون توجه نمیکرد
رسیدیم سر یه میز همین موقع پسر عموی نامی که اسمش کای بود اومد
کای.چخبر داداش؟
نامی.هیچ تو چخبر؟
کای.منم خبری ندارم،خانومو معرفی نمیکنی؟
نامجون داستاشو دور کمرم حلقه کرد
نامی.چرا دوس دخترم ات هستن
کای دستاشو به سمتم دراز کرد
کای.از آشنایی باهاتون خوشحالم لیدی زیبا
منم دستاشو گرفتم
ات.همچنین مستر
کای رفتو دوباره بعد از چند مین اومد همین موقع گارسون هم با یه سینی شراب اومد سمتمون اما خیلی اتفاقی پاهاش پیچ خوردو کل سینی ریخت رو من
کای.هیی حواست کجاست؟نمیتونی یه کارو درست انجام بدی؟
گارسون عذرخواهی کردو رفت
کای.ات منو واقعا ببخش
ات.اشکالی نداره مهم نیست
کای.چرا خیلیم اشکال داره،بیا بریم بالا دستشویی رو نشونت بدم
یه نگاه به نامجون که با عصبانیت داشت منو نگاه میکرد کردم،بعدشم با کای رفتم
به آخرین پله رسیدیم که کای دست منو گرفتو برد داخل یه اتاق
ات.هعییی چیکار میکنی؟کمککک
کای.هر چقدر میخای داد بزن کوچولو صدای موزیک اینقدر بالاس که کسی صداتو نمیشنوه،داشت میرفت سمت لباسام که یهو...
نامجون
نمیدونم چرا ولی یه حسی داشتم خوشم نمیومد اتم با کای بره بالا آخه کای زیاد آدم خوبی نبود،چون خیلی نگران بودم رفتم بالا پشت نرده ها قایم شدم که دیدم کای ات رو برد داخل اتاق،خون جلوی چشامو گرفته بود منم وارد اتاق شدمو یه مشت زدم توی صورت کای دست ات رو گرفتمو از عمارت رفتم بیرون به راننده گفتم ما رو برسونه خونه بعد از سی مین رسیدیم،ات رو بردم داخل
نامی.چرا با اون اشغال رفتی تو اتاق هااا؟
ات.من از کجا باید میدونستم اون چنین آدمیه(گریه)
نامی.هوففف بسه گریه نکن،امشب نمیخام جلوی چشمام باشی پس توی اتاق نیا
ات.اخ...
نامی.من یه حرفو دوبار نمیزنم
ات
نامجون رفت داخل اتاق،مثل اینکه فراموش کرده من فوبیای تاریکی دارم،بیخیال باید امشبو یه طوری بگذرونم خودش صبح میاد منت کشی..
بقیش کامنتا
۱۴.۱k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.