خانواده مافیایی من پارت (7)
و این جا جا داره بگم برگهایم خزان شد واقعا.
با بهت گفتم:خوبم.
دستشو که به سمتم دراز کرده بودو گرفتم و بلند شدم.
رونا با خشونت بهم نگاه کردو بعدشم با دوستاش زود زدن بیرون.
جونگکوک به سمتم اومدو دستمو کشید تا ببره که جیمین گفت:هی هی کجا میبریش؟
جونگکوک چرخید سمتشو با لحن ترسناکی گفت:فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه.
جیمین اومد روبه روی جونگکوک وایستادو گفت:خیلی ربط داره.
جونگکوک پوزخندی زدو گفت:اهان اونوقت چه ربطی؟
جیمین:چونکه هیون ته دوست دختر منه!
هن؟چی گفت؟د..دوست دخترشم؟
چشمام باز تر از این نمیشدن.
جونگکوک تا این حرفو شنید با نگاه وحشتناکی نگام کردو بعدم بدون جواب دادن به جیمین دستمو محکم به سمت بیرون کشید.
برای اینکه کسی شک نکنه دستمو ول کرد ولی باز تهدیدش کار خودشو کرد:وای به حالت اگه دنبالم نیای.
منم مثل سگ ترسیده بودم چون خیلی وحشتناک شده بود.
رفتش سمت حیاط پشتی و منم دنبالش رفتم.
واستادش و در حالی که پشتش بهم بود خنده ی بلندی کردو گفت:من خیلی شبیه پدرمم وقتی یه چیزیو میخوام یعنی باید به دستش بیارم.
چرخید سمتمو گفت:خب میشنوم...
حمایتتتتتتتت شهههههه🙃
با بهت گفتم:خوبم.
دستشو که به سمتم دراز کرده بودو گرفتم و بلند شدم.
رونا با خشونت بهم نگاه کردو بعدشم با دوستاش زود زدن بیرون.
جونگکوک به سمتم اومدو دستمو کشید تا ببره که جیمین گفت:هی هی کجا میبریش؟
جونگکوک چرخید سمتشو با لحن ترسناکی گفت:فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه.
جیمین اومد روبه روی جونگکوک وایستادو گفت:خیلی ربط داره.
جونگکوک پوزخندی زدو گفت:اهان اونوقت چه ربطی؟
جیمین:چونکه هیون ته دوست دختر منه!
هن؟چی گفت؟د..دوست دخترشم؟
چشمام باز تر از این نمیشدن.
جونگکوک تا این حرفو شنید با نگاه وحشتناکی نگام کردو بعدم بدون جواب دادن به جیمین دستمو محکم به سمت بیرون کشید.
برای اینکه کسی شک نکنه دستمو ول کرد ولی باز تهدیدش کار خودشو کرد:وای به حالت اگه دنبالم نیای.
منم مثل سگ ترسیده بودم چون خیلی وحشتناک شده بود.
رفتش سمت حیاط پشتی و منم دنبالش رفتم.
واستادش و در حالی که پشتش بهم بود خنده ی بلندی کردو گفت:من خیلی شبیه پدرمم وقتی یه چیزیو میخوام یعنی باید به دستش بیارم.
چرخید سمتمو گفت:خب میشنوم...
حمایتتتتتتتت شهههههه🙃
۲.۱k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.