پارت 7
از ماشین پیدا شدم به سمت در عمارت رفتم نگهبان در باز کرد
نگاهی به جیمین انداختم براش دست تکون دادم داخل شدم
صدای جیغ لاستیک نشان دهنده رفتنش بود
زنگ خونه رو زدم اجوما در باز کرد لبخندی بهش زدم سلام کردم اونم همین کار انجام داد
که صدای مامانم اومد
مثل این چند سال رو ویلچر بود به سمت پنجره به سمتش رفتم
ت: سلام مامان خوبی
مامان ت: سلام خوبم کجا بودی؟
ت: خونه دوستم لیا بودم
چشماش رو تنگ کرد و با دقت نگام کرد که سرم رو پایین انداختم مامان همیشه زرنگ بود میتونست
با یک نگاه عمیق به چشم همه چیز بخونه نگاه کوتاهی بهم کرد و گفت
مامان ت: برو لباست رو در بیار عموت اینا دارن میان
ت: باشه
لبخندی بهم زد روش سمت پنجره کرد
به پله ها بالا رفتم وارد راهرو شدم به سمت اتاقم رفتم وارد اتاقم شد در بستم رفتم سمت ایینه قدی خب باید خودم معرفی کنم
من ت هستم کیم ت 19 ساله دانشجوی ترم دوم روانشناسی
حدود دو ماهه با جیمین رابطه دارم فاصله سنیمون یکم زیاده یکم که نه
حدودا 10 سال میشه. دل از ایینه کندم کیفم رو تخت انداختم به سمت حموم رفتم وارد حموم شدم لباسام رو دراوردم اب وان رو تنظیم کردم وان که پر شد وارد شدم
**
نگاهی تو اینه به خودم کردم یه پیراهن مشکی که دو دکمه اولش باز گذاشته بودم با یه شلوار
ارایش ساده ای انجام دادم با صدای زنگ از اتاق خارج شدم
صدای در وردی و خوش بش های خانواده به پایین رفتم
به همه سلام کردم
من و بابا به سمت سالن پذیرایی هدایتشون کردیم
نشستیم وبعد چند دقیقه مامان و اجوما اومدن مهمونی
با صحبت های مامان و بابا عمو و همسرش و نگاه های خیره پسر عموم به من تموم شد اما مطمعنم که مامانم متوجه این قضیه شده
وارد اتاقم شدم که گوشیم زنگ خورد با دیدین اسم جیمین زود جواب دادم
جیمین : های بیبی خوبی
ت :سلام اره
جیمین : رفتن
ت : اره
جیمین : درس خوندی
ت: نه واسه چی
جیمین: فردا با من کلاس داری و امتحان میگیرم
ت: چ.... چی
جیمین : بله خانم کیم
ت: موچی کوچولو تو که بهم میرسونی درسته
جیمین : نه
ت: جیمین
جیمین: بله
ت : جواب ها رو میدی درسته
جیمین نوچ
میخواستم حرف بزنم که قط کرد بیشعور
نگاهی به جیمین انداختم براش دست تکون دادم داخل شدم
صدای جیغ لاستیک نشان دهنده رفتنش بود
زنگ خونه رو زدم اجوما در باز کرد لبخندی بهش زدم سلام کردم اونم همین کار انجام داد
که صدای مامانم اومد
مثل این چند سال رو ویلچر بود به سمت پنجره به سمتش رفتم
ت: سلام مامان خوبی
مامان ت: سلام خوبم کجا بودی؟
ت: خونه دوستم لیا بودم
چشماش رو تنگ کرد و با دقت نگام کرد که سرم رو پایین انداختم مامان همیشه زرنگ بود میتونست
با یک نگاه عمیق به چشم همه چیز بخونه نگاه کوتاهی بهم کرد و گفت
مامان ت: برو لباست رو در بیار عموت اینا دارن میان
ت: باشه
لبخندی بهم زد روش سمت پنجره کرد
به پله ها بالا رفتم وارد راهرو شدم به سمت اتاقم رفتم وارد اتاقم شد در بستم رفتم سمت ایینه قدی خب باید خودم معرفی کنم
من ت هستم کیم ت 19 ساله دانشجوی ترم دوم روانشناسی
حدود دو ماهه با جیمین رابطه دارم فاصله سنیمون یکم زیاده یکم که نه
حدودا 10 سال میشه. دل از ایینه کندم کیفم رو تخت انداختم به سمت حموم رفتم وارد حموم شدم لباسام رو دراوردم اب وان رو تنظیم کردم وان که پر شد وارد شدم
**
نگاهی تو اینه به خودم کردم یه پیراهن مشکی که دو دکمه اولش باز گذاشته بودم با یه شلوار
ارایش ساده ای انجام دادم با صدای زنگ از اتاق خارج شدم
صدای در وردی و خوش بش های خانواده به پایین رفتم
به همه سلام کردم
من و بابا به سمت سالن پذیرایی هدایتشون کردیم
نشستیم وبعد چند دقیقه مامان و اجوما اومدن مهمونی
با صحبت های مامان و بابا عمو و همسرش و نگاه های خیره پسر عموم به من تموم شد اما مطمعنم که مامانم متوجه این قضیه شده
وارد اتاقم شدم که گوشیم زنگ خورد با دیدین اسم جیمین زود جواب دادم
جیمین : های بیبی خوبی
ت :سلام اره
جیمین : رفتن
ت : اره
جیمین : درس خوندی
ت: نه واسه چی
جیمین: فردا با من کلاس داری و امتحان میگیرم
ت: چ.... چی
جیمین : بله خانم کیم
ت: موچی کوچولو تو که بهم میرسونی درسته
جیمین : نه
ت: جیمین
جیمین: بله
ت : جواب ها رو میدی درسته
جیمین نوچ
میخواستم حرف بزنم که قط کرد بیشعور
۱۹.۷k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.