فیکشن چانیول پارت ۵
شیطنت عشق💋
پارت پنجم
نویینده:کیم او یون
.چرا با من دوست شدی؟
*اینکه شخصیت واقعیتو نشون میدی
شخصیت واقعیت
سرحال و مهربون بودنت باعث میشه دوستت داشته باشم
.فکر کنم فقط تو باشی که من براش مهم باشم;)
*هی اهمیت نده!یه نفرو داشته باش که باهات باشه نه ده نفر ک بخاطر خودت نخوانت
.از پدر و مادرم توقع نداشتم
*فکر کردنش فقط بهت اسیب میزنه
...
کلید انداختم و وارد خونه شدم با فکر به خانوادم یه اشک رو گونه هام سر خورد
واقعا ناراحت کننده
ناامید کننده!
خودمو روی تخت انداختم چشمام گرم شد و خوابم برد
...
چانیول:داشتم شام میخوردم که گوشیم زنگ خورد
پدرم بود!!
با تعجب گوشی رو برداشتم
بله پدر؟
_با جونگ میون اشنا شدی
دوباره میخواین بگید چرا اذیتش کردید
اوه جدا با اون زبون درازش زود وا داد و به شما گفت!
عجب
_نه منشی یول گفت
اها پس اون زبون درازی کرد
_به سرت نزنه اذیتش کنی!اون ۴۰ سالشه و اینکه پرسیدم دلیل تاخیر چی بود و ناچار گفت
_که اینطور_همین؟
ادامه ی ازار هات رو میخوای بگم؟
_خودم میدونم خدانگهدار
گوشی رو قطع کردم
شام کوفتم شد
همش میخواد منو تغییر بده
من تغییر نمیکنم!
با فکر اون دختره ی لجباز لبخندی رو لبم اومد
ودف
این چه کوفتی بود|:
ظرف غذامو جمع کردمو و تو اتاقم رفتم
فکرم مدام به اون دختر میرفت
نکنه زبون درازیاش رو منم تاثیر گذاشته-_-
یادم افتاد یه گروه برای اطلاع رسانی شرکت داریم که همه داخلشن
رفتم و شماره ی اون دختره ی زبون درازو برداشتمو سیو کردم:زبون دراز کوچولو
خب چطور بود؟؟
نظراتونو کامنت کنید(:
لایک یادتون نره کیوتا♡
اسکی نیست پیج دوممه
پارت پنجم
نویینده:کیم او یون
.چرا با من دوست شدی؟
*اینکه شخصیت واقعیتو نشون میدی
شخصیت واقعیت
سرحال و مهربون بودنت باعث میشه دوستت داشته باشم
.فکر کنم فقط تو باشی که من براش مهم باشم;)
*هی اهمیت نده!یه نفرو داشته باش که باهات باشه نه ده نفر ک بخاطر خودت نخوانت
.از پدر و مادرم توقع نداشتم
*فکر کردنش فقط بهت اسیب میزنه
...
کلید انداختم و وارد خونه شدم با فکر به خانوادم یه اشک رو گونه هام سر خورد
واقعا ناراحت کننده
ناامید کننده!
خودمو روی تخت انداختم چشمام گرم شد و خوابم برد
...
چانیول:داشتم شام میخوردم که گوشیم زنگ خورد
پدرم بود!!
با تعجب گوشی رو برداشتم
بله پدر؟
_با جونگ میون اشنا شدی
دوباره میخواین بگید چرا اذیتش کردید
اوه جدا با اون زبون درازش زود وا داد و به شما گفت!
عجب
_نه منشی یول گفت
اها پس اون زبون درازی کرد
_به سرت نزنه اذیتش کنی!اون ۴۰ سالشه و اینکه پرسیدم دلیل تاخیر چی بود و ناچار گفت
_که اینطور_همین؟
ادامه ی ازار هات رو میخوای بگم؟
_خودم میدونم خدانگهدار
گوشی رو قطع کردم
شام کوفتم شد
همش میخواد منو تغییر بده
من تغییر نمیکنم!
با فکر اون دختره ی لجباز لبخندی رو لبم اومد
ودف
این چه کوفتی بود|:
ظرف غذامو جمع کردمو و تو اتاقم رفتم
فکرم مدام به اون دختر میرفت
نکنه زبون درازیاش رو منم تاثیر گذاشته-_-
یادم افتاد یه گروه برای اطلاع رسانی شرکت داریم که همه داخلشن
رفتم و شماره ی اون دختره ی زبون درازو برداشتمو سیو کردم:زبون دراز کوچولو
خب چطور بود؟؟
نظراتونو کامنت کنید(:
لایک یادتون نره کیوتا♡
اسکی نیست پیج دوممه
۷.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.