ʀᴏᴍᴇᴏ&ᴊᴜʟɪᴇᴛ pt 1
آروم در قهوه ای رنگ رو باز کرد، جونگ کوک و
جیمین به آرومی با صدای زنگ برگشتن تا ببینن
چه کسی وارد کافه شده، رفت و در گوشه ترین
نقطه کافه نشست کافه با سبک ژاکوبیت طراحی
شده بود یکی از دیوار ها به طور کامل با تابلو
فرش بافت ابوسون که صحنه شکار دوک گیز را
نشان میدهد ظروف کافه بیشتر از جنس چینی رز دُباری بود اونها بیشتر شیرینی جات فرانسه
رو درست میکردن چون جیمین دو رگه کره ای
فرانسوی بود جونگ کوک به سمت دفترچه سیاه
و خودکار کوچک کنارش رفت انها را برداشت و با
ارامش به سوی مردی که در گوشه نشسته بود
رفت
_جناب چی میل دارین؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با لحنی تخس گفت
_چوکت (شیرینی فرانسوی که لطیف و سبک اند و با کریستال های شکری شیرین شدن که روی شیرینی رو پوشونده) و لاته کارامل
_حتما جناب
سفارشات رو یاد داشت کرد و به سمت جیمین رفت در گوشش سفارشات رو گفت و جیمین به سر تکان دادن اکتفا کرد
یک ماه بعد شنبه ۱۵ژوئیه
توی این یک ماه تهیونگ بیشتر به کافه می اومد و در جای همیشگیش چوکت و لاته کاراملش رو میخورد
توی این مدت با جونگ کوک و جیمین بیشتر اشنا شده بود بعد از ساعت کاری اونها تا وقتی که اونها در حال تمیز کردن اشپزخونه بودن می اومد و با اونها هم صحبت میشد
_جیمین شاید امشب نتونه بیاد خب اخه همیشه ساعت۱میومد ولی الان ساعت ۲و نیم
_کوک نگران نباش چیزی نمیشه
زنگوله های بالای در صدا خورد جونگ کوک و جیمین سرشون رو بالا اوردن با دیدن تن لاغر و خونی تهیونگ ترس در وجودشون فوران کرد
سریع به سمت او دویدند باهم اون رو. روی یکی از میز ها خوابوندند خونریزی رو میدیدند اما نمیتونستن پیداش کنند چند سانت پایین تر از پهلوش رو نگاه کردن و دیدن چاقو خورده
_هیونگ ته ته چاقو خورده
_چی؟ باید ببریمش بیمارستان
با صدایی که پر از درد بود به ارومی گفت
_نـ نه ا... گر..... بـ..... ببرینم..... میگم..... شما کردین
_ته ته میمیری (باصدای بغض دار گفت)
جیمین با جعبه کمک های اولیه برگشت و بازش کرد و شروع کرد به گشتنش
_فاک بهش سر کننده نداریم
_تهیونگ یکم درد داره باشه بیا دست منو بگیر فشار بده کمتر دردت بیاد
_اروم نخ رو وارد کرد و با سوزن وارد پوست خونی اش کرد و به محض ورود سوزن تهیونگ محکم دست جونگ کوک رو فشار داد عرق سرد میکرد داد های گوش خراش میکشید
_بلاخره تموم شد
_جیمین تب داره، عرق سرد کرده
پارچه سفیدی رو به همراه سطل اب یخ به دست کوک داد و به او گفت
_تا صبح یک ربع یکبار پارچه رو خیس کن و بزار روی سرش
_اوکی
"اون شب تا صبح کنارم بیدار موندی و از من پرستاری کردی تب من رو پایین آوردی ولی یک کار رو نتونستی انجام بدی تب عشق من رو از بین ببری"
کیم تهیونگ'۱۵ژوئیه
جیمین به آرومی با صدای زنگ برگشتن تا ببینن
چه کسی وارد کافه شده، رفت و در گوشه ترین
نقطه کافه نشست کافه با سبک ژاکوبیت طراحی
شده بود یکی از دیوار ها به طور کامل با تابلو
فرش بافت ابوسون که صحنه شکار دوک گیز را
نشان میدهد ظروف کافه بیشتر از جنس چینی رز دُباری بود اونها بیشتر شیرینی جات فرانسه
رو درست میکردن چون جیمین دو رگه کره ای
فرانسوی بود جونگ کوک به سمت دفترچه سیاه
و خودکار کوچک کنارش رفت انها را برداشت و با
ارامش به سوی مردی که در گوشه نشسته بود
رفت
_جناب چی میل دارین؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با لحنی تخس گفت
_چوکت (شیرینی فرانسوی که لطیف و سبک اند و با کریستال های شکری شیرین شدن که روی شیرینی رو پوشونده) و لاته کارامل
_حتما جناب
سفارشات رو یاد داشت کرد و به سمت جیمین رفت در گوشش سفارشات رو گفت و جیمین به سر تکان دادن اکتفا کرد
یک ماه بعد شنبه ۱۵ژوئیه
توی این یک ماه تهیونگ بیشتر به کافه می اومد و در جای همیشگیش چوکت و لاته کاراملش رو میخورد
توی این مدت با جونگ کوک و جیمین بیشتر اشنا شده بود بعد از ساعت کاری اونها تا وقتی که اونها در حال تمیز کردن اشپزخونه بودن می اومد و با اونها هم صحبت میشد
_جیمین شاید امشب نتونه بیاد خب اخه همیشه ساعت۱میومد ولی الان ساعت ۲و نیم
_کوک نگران نباش چیزی نمیشه
زنگوله های بالای در صدا خورد جونگ کوک و جیمین سرشون رو بالا اوردن با دیدن تن لاغر و خونی تهیونگ ترس در وجودشون فوران کرد
سریع به سمت او دویدند باهم اون رو. روی یکی از میز ها خوابوندند خونریزی رو میدیدند اما نمیتونستن پیداش کنند چند سانت پایین تر از پهلوش رو نگاه کردن و دیدن چاقو خورده
_هیونگ ته ته چاقو خورده
_چی؟ باید ببریمش بیمارستان
با صدایی که پر از درد بود به ارومی گفت
_نـ نه ا... گر..... بـ..... ببرینم..... میگم..... شما کردین
_ته ته میمیری (باصدای بغض دار گفت)
جیمین با جعبه کمک های اولیه برگشت و بازش کرد و شروع کرد به گشتنش
_فاک بهش سر کننده نداریم
_تهیونگ یکم درد داره باشه بیا دست منو بگیر فشار بده کمتر دردت بیاد
_اروم نخ رو وارد کرد و با سوزن وارد پوست خونی اش کرد و به محض ورود سوزن تهیونگ محکم دست جونگ کوک رو فشار داد عرق سرد میکرد داد های گوش خراش میکشید
_بلاخره تموم شد
_جیمین تب داره، عرق سرد کرده
پارچه سفیدی رو به همراه سطل اب یخ به دست کوک داد و به او گفت
_تا صبح یک ربع یکبار پارچه رو خیس کن و بزار روی سرش
_اوکی
"اون شب تا صبح کنارم بیدار موندی و از من پرستاری کردی تب من رو پایین آوردی ولی یک کار رو نتونستی انجام بدی تب عشق من رو از بین ببری"
کیم تهیونگ'۱۵ژوئیه
۴.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.